- 52
- 1000
- 1000
- 1000
نور آمد عالم نور باران با شهاب است
مدیحه سرایی ولادت امام حسین (ع) با صدای محمود کریمی، 1394
نور آمد و عالَم نورباران با شهاب است
عالَم همه مهمان بیتِ بوتراب است
در لحظهی این رونمایی، هر دعایی
دستِ دعا بالا نرفته، مستجاب است
جمعِ نفوسِ مُطمئنّه جمع و در بین
نفسِ نفیسی جلوهی امُّ الکتاب است
با بوسههاشان گرمِ استقبال از اویند
در کوره این زرگری عالَم مذاب است
در جام مشتاقانِ او آب حیات است
این در که امشب باز شد، باب نجات است
آن شب که خواب فاطمه تعبیر میشد
سقفِ بهشت از گُل پُر از قندیل میشد
آن شب که جمع چار همراه بهشتی
از برترینِ بانوان تشکیل میشد
آن شب که ناموس الهی پا سبُک کرد
حایل به دورش بال جبرائیل میشد
از عرش با جاه و جلال و فَرّ و شوکت
از مَقدم ارباب ما تجلیل میشد
شُکرِ خدا آمد خدای عشق وَرنه
باب نجات و عاشقی تعطیل میشد
ارباب ما در عالَم ذر تا بلی گفت
بعد از بلی گفتن به ما هم یا علی گفت
این احسنِ تقویم و این اوقات شیرین
تأویل «وَ الزّیتون» رسید بعدِ «وَ التّین»
شاخ درخت سیب شد غرقِ شکوفه
با عطر سیبی که به هر درد است تسکین
همراهِ فُطرس، ساکنان آسمانها
لبّیک میگویند و میریزند پایین
با هر تپش از نبض او ذرّات عالَم
حاجات میآرند و میگویند: آمین
جبریل بالای سرَش گرمِ تلاوت
والفجر، طاها، قدر، کوثر، حشر، یاسین
قنداقه را باباش در دستش گرفته
از جذبهاش دلها همه آتش گرفته
او آمد و دلدادگانش جان گرفتند
لاهوتیان روی سرَش قرآن گرفتند
آب از همه بیتابتر از شوقِ پابوس
نیل و فرات آرایشِ طغیان گرفتند
در بی زمان آزادگان کلّ تاریخ
دستانِ خود را سوی این دامان گرفتند
آوارگان، بیچارگان، درماندگان با
نام شفابخشَش سر و سامان گرفتند
بعد از خداوندی برای مکتب او
روز اَلَست از عاشقان پیمان گرفتند
ای آنکه او را حقتَعالیٰ گفته حِصنی
یا سیّد الاحرار، یا مولا اَغِثنی
روح البَقایی در دل این دار فانی
روحِ مقاماتِ امیر مؤمنانی
الحَمدُ لِلّهی، صراط مستقیمی
مدح تو مستور است در سَبعُالمَثانی
عیساست در کوی تو سرگرمِ طبابت
موساست در مُلک تو مشغولِ شبانی
خون خدایی پس خدا هم در تو جاریست
پس از تو مستثناست قولِ «لَن تَرانی»
این حال مشتاقی و این دستان کوتاه
ماییم و عشق و این دلِ آتشفشانی
این درد عشقم را چرا درمان کنم من؟!
حال جنونم را چرا پنهان کنم من؟!
دستت که مصداق است «اللهُ مَعَک» را
داده لطافت بالهای شاپرک را
مچ را نمیگیری ولی دستگیری
از غیرِ تو هرگز نمیخواهم کمک را
در بندِ تو بودن، خدا را سجده کردن
بخشید روح بندگی، تحتُ الحَنَک را
روز قیامت که تمیز خیر و شرّ است
با حُبِّ تو حق دست میگیرد اَلَک را
بگشای در، از فَرطِ مستی گُر گرفتم
از بس که من نوشیدم این جامِ خنک را
دستان تو لطف خداوندِ قدیر است
محکمترین دستان بیعت با غدیر است
خورشید و ماه از نور تو تابنده هستند
جَنّاتِ عَدن از عطر تو آکنده هستند
سردارهای سرفراز جبههی حق
پیش تو از سر داشتن شرمنده هستن
تو پادشاه کشورِ جاویدیانی
کلّ شهیدان در کنارت زنده هستند
میدان عشقت را حریفی تا ابد نیست
در این میان دلها همه بازنده هستند
وقتی زیارتنامهی تو سجده دارد
یعنی تو اربابی و باقی بنده هستند
در آتشِ عشقِ تو بَرداً و سلامیم
تا هست و بوده تو امیری، ما غلامیم
میلاد تو تیغِ یقین بر فَرقِ شک زد
حق با تو و عشق تو عالَم را محک زد
ابلیس تاثیر تو را در قلبها دید
آنگاه بر روی کَریهش صورتک زد
یا زندگی یا مرگ امّا هر دو با تو
جانا! دلِ دیوانهام از عشق لک زد
از فَرطِ شادی، صبح میلاد تو تا شب
خورشید دَف زد، ماه و اختر نِیلَبَک زد
شام سیاهش روز هر کس با تو صادق
در عشق تو بیچاره هر کس که کلک زد
هر چند من خیلی بَدم، دریاب ارباب
ای عشق! عاشق آمدم، دریاب ارباب
آنکه سرَش بر خاکِ تو افتاده هستم
دلدادهی هر که به تو دلداده هستم
باید که عاشق رنگی از معشوق گیرد
در عشق بیپیرایه هستم، ساده هستم
سربسته میگویم، همیشه قبلهام را
گم میکنم وقتی سرِ سجّاده هستم
ایل و تبارم شد اسیرِ نسل در نسل
من از تَبار مَردم آزاده هستم
در مکتبت آموختم سرباز باشم
یعنی یَمَن یا هر کجا آماده هستم
ای کَهفِ عالَم! آمدم اینجا بمانم
اسم تو را حک کردهام بر استخوانم
با تو پُر از آرامش و بی تو تباهم
با تو سپیدی هستم و بی تو سیاهم
در روزگاری که پُر از دلواپسیهاست
در ظِلِّ نامِ نامیِ تو سربهراهم
هر بار جای دیگری راهم ندادند
در جای خوبِ خانهات دادی پناهم
خواب و خیال من شده دولتسَرایت
دلبستهی آن گنبد و آن بارگاهم
هر کس ز من نام و نشان پرسید، گفتم
کوچکترین جاروکشِ دربار شاهم
دولتسَرایت آبروی مَشرقِین است
ذکر اذان عرشیان «حُبُّ الحسین» است
این رود جاری در قُنون تفسیر دارد
این رنگِ بیرق، رنگِ خون تفسیر دارد
آیات توحیدی عقلِ کل گواه است
این گونهی سرخ از جنون تفسیر دارد
وَ العاقبه رازی مگو لِلمُتَّقین است
قَد اَفلَحَ در مؤمنون تفسیر دارد
تفسیرِ اَلمیزانِ علّامهست اینکه
اِنّا اِلیه راجِعون تفسیر دارد
متنِ مقاتل شرح کلّ ماجرا نیست
نقطه به نقطه آن متون تفسیر دارد
گودال، نیزه، داغ، غربت، تشنگی، زخم
هر جزء از این آزمون تفسیر دارد
اسرار، مستورند در سیمای اَسما
این حا و سین و یا نون تفسیر دارد
من مبتلایم، مبتلای ابتلایت
من بیقرارم، بیقرارِ کربلایت
بیا نگار آشنا، شبِ غمم سحر نما
مرا به نوکریِ خود شَها تو مفتخر نما
ای گُلِ وفا حسین
معدنِ سَخا حسین
میکُشی مرا حسین
حسین آرام جانم
حسین روح و روانم
نور آمد و عالَم نورباران با شهاب است
عالَم همه مهمان بیتِ بوتراب است
در لحظهی این رونمایی، هر دعایی
دستِ دعا بالا نرفته، مستجاب است
جمعِ نفوسِ مُطمئنّه جمع و در بین
نفسِ نفیسی جلوهی امُّ الکتاب است
با بوسههاشان گرمِ استقبال از اویند
در کوره این زرگری عالَم مذاب است
در جام مشتاقانِ او آب حیات است
این در که امشب باز شد، باب نجات است
آن شب که خواب فاطمه تعبیر میشد
سقفِ بهشت از گُل پُر از قندیل میشد
آن شب که جمع چار همراه بهشتی
از برترینِ بانوان تشکیل میشد
آن شب که ناموس الهی پا سبُک کرد
حایل به دورش بال جبرائیل میشد
از عرش با جاه و جلال و فَرّ و شوکت
از مَقدم ارباب ما تجلیل میشد
شُکرِ خدا آمد خدای عشق وَرنه
باب نجات و عاشقی تعطیل میشد
ارباب ما در عالَم ذر تا بلی گفت
بعد از بلی گفتن به ما هم یا علی گفت
این احسنِ تقویم و این اوقات شیرین
تأویل «وَ الزّیتون» رسید بعدِ «وَ التّین»
شاخ درخت سیب شد غرقِ شکوفه
با عطر سیبی که به هر درد است تسکین
همراهِ فُطرس، ساکنان آسمانها
لبّیک میگویند و میریزند پایین
با هر تپش از نبض او ذرّات عالَم
حاجات میآرند و میگویند: آمین
جبریل بالای سرَش گرمِ تلاوت
والفجر، طاها، قدر، کوثر، حشر، یاسین
قنداقه را باباش در دستش گرفته
از جذبهاش دلها همه آتش گرفته
او آمد و دلدادگانش جان گرفتند
لاهوتیان روی سرَش قرآن گرفتند
آب از همه بیتابتر از شوقِ پابوس
نیل و فرات آرایشِ طغیان گرفتند
در بی زمان آزادگان کلّ تاریخ
دستانِ خود را سوی این دامان گرفتند
آوارگان، بیچارگان، درماندگان با
نام شفابخشَش سر و سامان گرفتند
بعد از خداوندی برای مکتب او
روز اَلَست از عاشقان پیمان گرفتند
ای آنکه او را حقتَعالیٰ گفته حِصنی
یا سیّد الاحرار، یا مولا اَغِثنی
روح البَقایی در دل این دار فانی
روحِ مقاماتِ امیر مؤمنانی
الحَمدُ لِلّهی، صراط مستقیمی
مدح تو مستور است در سَبعُالمَثانی
عیساست در کوی تو سرگرمِ طبابت
موساست در مُلک تو مشغولِ شبانی
خون خدایی پس خدا هم در تو جاریست
پس از تو مستثناست قولِ «لَن تَرانی»
این حال مشتاقی و این دستان کوتاه
ماییم و عشق و این دلِ آتشفشانی
این درد عشقم را چرا درمان کنم من؟!
حال جنونم را چرا پنهان کنم من؟!
دستت که مصداق است «اللهُ مَعَک» را
داده لطافت بالهای شاپرک را
مچ را نمیگیری ولی دستگیری
از غیرِ تو هرگز نمیخواهم کمک را
در بندِ تو بودن، خدا را سجده کردن
بخشید روح بندگی، تحتُ الحَنَک را
روز قیامت که تمیز خیر و شرّ است
با حُبِّ تو حق دست میگیرد اَلَک را
بگشای در، از فَرطِ مستی گُر گرفتم
از بس که من نوشیدم این جامِ خنک را
دستان تو لطف خداوندِ قدیر است
محکمترین دستان بیعت با غدیر است
خورشید و ماه از نور تو تابنده هستند
جَنّاتِ عَدن از عطر تو آکنده هستند
سردارهای سرفراز جبههی حق
پیش تو از سر داشتن شرمنده هستن
تو پادشاه کشورِ جاویدیانی
کلّ شهیدان در کنارت زنده هستند
میدان عشقت را حریفی تا ابد نیست
در این میان دلها همه بازنده هستند
وقتی زیارتنامهی تو سجده دارد
یعنی تو اربابی و باقی بنده هستند
در آتشِ عشقِ تو بَرداً و سلامیم
تا هست و بوده تو امیری، ما غلامیم
میلاد تو تیغِ یقین بر فَرقِ شک زد
حق با تو و عشق تو عالَم را محک زد
ابلیس تاثیر تو را در قلبها دید
آنگاه بر روی کَریهش صورتک زد
یا زندگی یا مرگ امّا هر دو با تو
جانا! دلِ دیوانهام از عشق لک زد
از فَرطِ شادی، صبح میلاد تو تا شب
خورشید دَف زد، ماه و اختر نِیلَبَک زد
شام سیاهش روز هر کس با تو صادق
در عشق تو بیچاره هر کس که کلک زد
هر چند من خیلی بَدم، دریاب ارباب
ای عشق! عاشق آمدم، دریاب ارباب
آنکه سرَش بر خاکِ تو افتاده هستم
دلدادهی هر که به تو دلداده هستم
باید که عاشق رنگی از معشوق گیرد
در عشق بیپیرایه هستم، ساده هستم
سربسته میگویم، همیشه قبلهام را
گم میکنم وقتی سرِ سجّاده هستم
ایل و تبارم شد اسیرِ نسل در نسل
من از تَبار مَردم آزاده هستم
در مکتبت آموختم سرباز باشم
یعنی یَمَن یا هر کجا آماده هستم
ای کَهفِ عالَم! آمدم اینجا بمانم
اسم تو را حک کردهام بر استخوانم
با تو پُر از آرامش و بی تو تباهم
با تو سپیدی هستم و بی تو سیاهم
در روزگاری که پُر از دلواپسیهاست
در ظِلِّ نامِ نامیِ تو سربهراهم
هر بار جای دیگری راهم ندادند
در جای خوبِ خانهات دادی پناهم
خواب و خیال من شده دولتسَرایت
دلبستهی آن گنبد و آن بارگاهم
هر کس ز من نام و نشان پرسید، گفتم
کوچکترین جاروکشِ دربار شاهم
دولتسَرایت آبروی مَشرقِین است
ذکر اذان عرشیان «حُبُّ الحسین» است
این رود جاری در قُنون تفسیر دارد
این رنگِ بیرق، رنگِ خون تفسیر دارد
آیات توحیدی عقلِ کل گواه است
این گونهی سرخ از جنون تفسیر دارد
وَ العاقبه رازی مگو لِلمُتَّقین است
قَد اَفلَحَ در مؤمنون تفسیر دارد
تفسیرِ اَلمیزانِ علّامهست اینکه
اِنّا اِلیه راجِعون تفسیر دارد
متنِ مقاتل شرح کلّ ماجرا نیست
نقطه به نقطه آن متون تفسیر دارد
گودال، نیزه، داغ، غربت، تشنگی، زخم
هر جزء از این آزمون تفسیر دارد
اسرار، مستورند در سیمای اَسما
این حا و سین و یا نون تفسیر دارد
من مبتلایم، مبتلای ابتلایت
من بیقرارم، بیقرارِ کربلایت
بیا نگار آشنا، شبِ غمم سحر نما
مرا به نوکریِ خود شَها تو مفتخر نما
ای گُلِ وفا حسین
معدنِ سَخا حسین
میکُشی مرا حسین
حسین آرام جانم
حسین روح و روانم
تاکنون نظری ثبت نشده است.