وفات حضرت زینب (س) 1393 - حسن خلج

در چشمهای منتظرم نا نمانده است/یک چشم هم برای تماشا نمانده است/از بس که گریه کرده ام و خون گریستم/چشمی برای دختر زهرا نمانده است

مرا ز دلبر دردانه ام جدا کردند/یگانه جایگه عشق را دو تا کردند/گرم دیدار تو بودم من و غافل بودم/کز تماشای تو خلقی به تماشا کردند/نمی رود ز نظر خاطرات آن روزم/میان شعله این غم هماره می سوزم/حرامیان همه مشغول قتل و غارت ما/سیه دلان همه خرسند از اسارت ما/میان آن همه لشکر چو بی کسم دیدند/به اشک بی کسیم همه خندیدند

او دختر کوه و خواهر دریا بود/او یاور مهربان اخترها بود/دژخیم به او گفت چه دیدی زینب/فرمود که هر چه دیده ام زیبا بود

چه جوری دلت میاد من و بذاری بری/چرا با خودت داداش خواهر و نمی بری/عشق من خدانگهدارت/عشق من خدا به همراهت/عشق من برو که بعد از/اشک من نمیده آزارت/حسین خدا نگهدارت/حالا که داری میری تو که بی علمداری/میون نامحرما مارو به کی می سپاری/بعد تو منم و این لشکر/بعد تو منم و چند دختر/بعد تو دیگه نمی مونه/حرمتی برا تو و خواهر/حسین تویی غریب مادر/حسین خدا نگهدارت/چه جوری دلت میاد من و بذاری بری/چرا با خودت داداش خواهر و نمی بری/عشق من خدانگهدارت/عشق من خدا به همراهت/عشق من برو که بعد از/اشک من نمیده آزارت/حسین خدا نگهدارت