آواز اخلاقی و عرفانی
مباد آن شب که بانگ مستی
سکوت شب را به هم نمی زد
به راه میخانه می پرستی
به عشق و مستی قدم نمی زد
نمی شنودی ز کس سرودی
نه بانگ عودی نوای رودی
سکوت تاریک خفتگان را
سفیر مرغی به هم نمی زد
خدنگ رعدی و تیر برقی
نمی جهید از کمان طوفان
سرشک جوشان چشم ابری
نمی به مژگان غم نمی زد
شبی چنین دردمند و خسته
هنر زبان از حماسه بسته
سخن نفس در گلو شکسته
که دشنه می دید و دم نمی زد
شب هیاهوی نی سواران
شب تکاپوی دیوساران
شبی که بر لوح روزگاران
به غیر نقش عدم نمی زد
مباد شامی بدان سیاهی
بدان زبونی بدان تباهی
که فتنه سنگی مگر به بال
کبوتران حرم نمی زد
مباد آن شب که بانگ مستی
سکوت شب را به هم نمی زد
به راه میخانه می پرستی
به عشق و مستی قدم نمی زد
نمی شنودی ز کس سرودی
نه بانگ عودی نوای رودی
سکوت تاریک خفتگان را
سفیر مرغی به هم نمی زد
خدنگ رعدی و تیر برقی
نمی جهید از کمان طوفان
سرشک جوشان چشم ابری
نمی به مژگان غم نمی زد
شبی چنین دردمند و خسته
هنر زبان از حماسه بسته
سخن نفس در گلو شکسته
که دشنه می دید و دم نمی زد
شب هیاهوی نی سواران
شب تکاپوی دیوساران
شبی که بر لوح روزگاران
به غیر نقش عدم نمی زد
مباد شامی بدان سیاهی
بدان زبونی بدان تباهی
که فتنه سنگی مگر به بال
کبوتران حرم نمی زد
قطعات
-
عنوانزمانتعداد پخش
-


تاکنون نظری ثبت نشده است.