- 19
- 1000
- 1000
- 1000
شب سیزدهم رمضان 99 - محمود کریمی
مناجات خوانی شب سیزدهم رمضان با صدای محمود کریمی، 1399
قطعات
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
مناجات - من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم! همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس من از خوابیدن مهدی درون غار میترسم! رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم! همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم! سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست من از بی مهری این ابرهای تار میترسم! تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم از آن روزی که این منصب کنم انکار میترسم! طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده است از آن شرمی که دارم از رخ عطار میترسم! شنیدم روز وشب از دیده ات خون جگر ریزد من از بیماری آن دیده خونبار میترسم! به وقت ترس و تنهایی،تو هستی تکیه گاه من مرا تنها میان قبر خود نگذار، میترسم! دلت بشکسته از من،لکن ای دلدار رحمی کن که از نفرین و عاق والدین بسیار میترسم! هزاران بار من رفتم،ولی شرمنده برگشتم ز هجرانت نترسیدم ولی این بار میترسم!
-
روضه - دستت افتاده لب افتاده و سر افتاده عمویت دیده تو را و ز کمر افتاده همه با چکمه ی جنگی ز تنت رد شده اند ! بس که امروز تنت بین گذر افتاده پشت لب های تو دیگر پسرم سبز شده روی خشکی لبت خون جگر افتاده چشم های حسنی تو نه بسته ست نه باز ! هر کسی دیده تو را یاد پدر افتاده آستین پاره ی تو در بغلش خونی شد حق بده تازه عروس تو اگر افتاده باز انگار علی رفته احد برگشته باز انگار روی فاطمه در افتاده ! آسمانی شده ای که پُر ماه است عمو به رویت سمّ فرس ها چقدر افتاده مشتری های تو با سنگ خریدند تو را عسلت ریخته و شیشه دگر افتاده … شاعر : سید پوریا هاشمی
-
مدح - نه فقط زر داده به گدا عزتی از سکه فراتر داده تا خجالت نکشد کیسه ها را حسن از آن طرف در داده به حسینش با صلح مرحمت کرده هفتاد و دو لشگر داده اوج بخشش اینجاست پسرش را دم آخر به برادر داده قاسمش رفت و حسین تازه می دید به او یک علی اکبر داده رفت تا پر بکشد تا مگر جام بلا سر نی سر بکشد هدفش این بوده در میان رجزش نعره ی حیدر بکشد با سپاه زلفش می رود یک تنه در معرکه لشگر بکشد این پسر با یک تیغ در دل معرکه کار دو برابر بکشد تیغ را وقت نبرد گاه مثل عمو و گاه علی اکبر بکشد پسر سردار است از تبار یل کرّار بلا فرّار است ابروانش مالک سر او میثم و تمار و دلش عمار است شتری نیست ولی شیوه ی جنگ حسن یکسره در تکرار است با سپاه مژه ها گرم شمشیر زدن در وسط پیکار است سن او کم بود و کشته ی تیغ دو ابروش ولی بسیار است تازه بعد از سه پسر ازرق این بار به تسلیم شدن ناچار است ختم جنگ این سخن است پسری آمده میدان سپرش پیراهن است زلف پشت سر زلف لشگر گیسوی این مرد شکن در شکن است تشنگی ، بی کفنی این حسینیه پر از روضه ی باز حسن است کوچه تکرار شده دشمن این پسر از نسل همان بد دهن است می زند قاسم را هدف اصلی شمشیر ولی پنج تن است نیزه ها می گفتند بشتابید زمین خورده و وقت زدن است نعل ها نیزه شوید وقت برخواستن و تاختن و دوختن است هر کجا می بینم حسن است و حسن است و حسن است و حسن است
تاکنون نظری ثبت نشده است.