- 500
- 1000
- 1000
- 1000
شب چهاردهم ماه رمضان 1402 - میثم مطیعی
مراسم شب چهاردهم ماه رمضان با صدای میثم مطیعی، 1402
قطعات
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
مناجات - گر عبد گنه کارم تو را دارم چه غم دارم اگر مرغ گرفتارم تو را دارم چه غم دارم اگر آلوده و پستم و گر خالی بود دستم و گر سنگین بود بارم تو را دارم چه غم دارم اگر آتش برافروزی تن و جان مرا سوزی چه باک از شعل? نارم تو را دارم چه غم دارم هم از لطفت بود هستم هم از جام تو سرمشتم هم از شوق تو سرشارم تو را دارم چه غم دارم چه در صحرا چه در دریا چه در پایین چه در بالا به هر جانب که رو آرم تو را دارم چه غم دارم کیم من عبد شرمنده سیه روی و سرافکنده که با این جرم بسیارم تو را دارم چه غم دارم تهی از برگ و از بارم میان لاله ها خارم نباشد کس خریدارم تو را دارم چه غم دارم قرار من شکیب من طبیب من حبیب من دوایم ده که بیمارم تو را دارم چه غم دارم تو ستّار العیوب استی تو غفّار الذّنوب استی الا ستّار و غفّارم تو را دارم چه غم دارم سیه رویم سیه بختم بدین پروند? سختم بدین اشکی که میبارم تو را دارم چه غم دارم نه آبی در صبو دارم نه نائی در گلو دارم نه بر رو آبرو دارم تو را دارم چه غم دارم منم (میثم) که پیوسته به احسان تو دل بسته بغیر از تو که را دارم تو را دارم چه غم دارم شاعر : استاد غلامرضا سازگار
-
روضه - بلبلی سوخت در آتش به فغان هیچ نگفت لاله پژمرد و، ز بیداد خزان هیچ نگفت و کسی ـ هیچکسی ـ لب به سخن باز نکرد آن همه ظلم عیان دید و، از آن هیچ نگفت عدل شد خانهنشین، ظلم سراپا بر پای لب فروبست زمین؛ هیچ زمان هیچ نگفت قامت فاطمه از باد حوادث خم شد لیک از آن همه اندوه گران هیچ نگفت همگان چشم شدند و به تماشا هر یک... همه دیدند و، کسی زان همگان هیچ نگفت! گریه فاطمه را دید مدینه هر شب چشم را بست و از آن اشک روان هیچ نگفت صبر لرزید به خود، فاطمه از پا افتاد باز آن غیرت حق با دگران هیچ نگفت زخم سنگینی شد حادثه در او، اما با علی حتّی زان زخم نهان هیچ نگفت ذوالفقار علی و بازوی خیبر شکنش... این چه سرّیست که در آن هیجان هیچ نگفت؟ مصلحت، نیزه برّان خلافت شده بود، اینکه تاریخ از آن ظلم عیان هیچ نگفت گشت ایمان همه، ترس و طمع بر زر و زور و کسی جز سخنی از غم نان هیچ نگفت میتوان بغض فرو خفته خود را نگریست از غم فاطمه اما نتوان هیچ نگفت صبر در صبر سکوتیم و سراپا غربت آری، اما نتوان از غمشان هیچ نگفت شرم چون عشق به پیشانی این شعر نشست سوخت کز ماتم زهرای جوان هیچ نگفت... شاعر : سید مهدی حسینی
تاکنون نظری ثبت نشده است.