- 703
- 1000
- 1000
- 1000
من گلی خوشبو ز باغ مجتبایم
مرثیه خوانی شهادت حضرت عبدالله بن الحسن (ع) با صدای رمضانعلی شیدا، سال 1387
متن شعر:
من گلی خوشبو ز باغ مجتبایم
با نوای بلبلان هم آشنایم
نام من عبدالله است و در حقیقت
پاسدار نهضت کرب وبلایم
غیر راه حق نپویم راه دیگر
نوجوانان را به عالم رهنمایم
با عمویم آمدم، آمدم تنها نباشد
یاورش در گیر و دار جبهه هایم
یا حسین ای روح عشق و پایمردی
فاش گویم با تو مولا هم صدایم
در میان خیمه خون خدا
بود گلی از بوستان مجتبی
وه چه گل خوشبوتر از یاس و سمن
راحت جان میوه قلب حسن
نور ایمان از جمالش جلوه گر
کربلا از مقدم او مفتخر
قامتی چون شاخه شمشاد داشت
قلبی از عشق و صفا آباد داشت
روز و شب شوق شهادت بر سرش
سینه گرم ولایت بسترش
در میان خیمه گه آن ماه رو
با خدای خویش گرم گفت و گو
ای خدا من عاشقی دل خسته ام
جز تو دل از ماسوا بگسسته ام
از تو خواهم که از عمو یاری کنم
مایلم تا با تو دیداری کنم
این صغیری سد راهم گشته است
بر فلک بر سینه آهی گشته است
از تو خواهم که از عمو یاری کنم
مایلم تا با تو دیداری کنم
چون کنم تا با تو من سودا کنم
جان فدای زاده زهرا کنم
جانم از این غصه بی تابی کند
دیده ام اظهار بیداری کند
ناگهان رنگ از رخ ماهش پرید
بانگ هل من ناصر شه را شنید
جست از جا ناله ای از دل کشید
سوی گودال از محبت پر کشید
اشک غم از دیده اش فواره شد
گرد ماه خویشتن استاره شد
خود به روی ماه آن تن اطهر فکند
سوختی در مجمر جان چون سپند
تا کند از شاه دین دفع خطر
کرد دست نازنینش را سپر
تیغ کین بر دست همچون گل نشست
خار غم بر سینه بلبل نشست
شاه دین آن ماه را در بر گرفت
بوسه از آن لاله احمر گرفت
بر فراز سینه سلطان دین
جان سپرد ان ماهتاب بی قرین
لاله گون شد روی ماه انورش
ریخت از تیغ ستم بال و پرش
برون از خیمه عبدالله گردید
شتابان سوی قربانگاه گردید
خودش را افکند بر آن جسم سلطان
چو استاره به گرد ماه گردید
متن شعر:
من گلی خوشبو ز باغ مجتبایم
با نوای بلبلان هم آشنایم
نام من عبدالله است و در حقیقت
پاسدار نهضت کرب وبلایم
غیر راه حق نپویم راه دیگر
نوجوانان را به عالم رهنمایم
با عمویم آمدم، آمدم تنها نباشد
یاورش در گیر و دار جبهه هایم
یا حسین ای روح عشق و پایمردی
فاش گویم با تو مولا هم صدایم
در میان خیمه خون خدا
بود گلی از بوستان مجتبی
وه چه گل خوشبوتر از یاس و سمن
راحت جان میوه قلب حسن
نور ایمان از جمالش جلوه گر
کربلا از مقدم او مفتخر
قامتی چون شاخه شمشاد داشت
قلبی از عشق و صفا آباد داشت
روز و شب شوق شهادت بر سرش
سینه گرم ولایت بسترش
در میان خیمه گه آن ماه رو
با خدای خویش گرم گفت و گو
ای خدا من عاشقی دل خسته ام
جز تو دل از ماسوا بگسسته ام
از تو خواهم که از عمو یاری کنم
مایلم تا با تو دیداری کنم
این صغیری سد راهم گشته است
بر فلک بر سینه آهی گشته است
از تو خواهم که از عمو یاری کنم
مایلم تا با تو دیداری کنم
چون کنم تا با تو من سودا کنم
جان فدای زاده زهرا کنم
جانم از این غصه بی تابی کند
دیده ام اظهار بیداری کند
ناگهان رنگ از رخ ماهش پرید
بانگ هل من ناصر شه را شنید
جست از جا ناله ای از دل کشید
سوی گودال از محبت پر کشید
اشک غم از دیده اش فواره شد
گرد ماه خویشتن استاره شد
خود به روی ماه آن تن اطهر فکند
سوختی در مجمر جان چون سپند
تا کند از شاه دین دفع خطر
کرد دست نازنینش را سپر
تیغ کین بر دست همچون گل نشست
خار غم بر سینه بلبل نشست
شاه دین آن ماه را در بر گرفت
بوسه از آن لاله احمر گرفت
بر فراز سینه سلطان دین
جان سپرد ان ماهتاب بی قرین
لاله گون شد روی ماه انورش
ریخت از تیغ ستم بال و پرش
برون از خیمه عبدالله گردید
شتابان سوی قربانگاه گردید
خودش را افکند بر آن جسم سلطان
چو استاره به گرد ماه گردید
تاکنون نظری ثبت نشده است.