- 4539
- 1000
- 1000
- 1000
ای همسفر ای همنفس ای روح امیدم
مرثیه خانی محمود کریمی در اربعین حسینی، 1395
ای همسفر ای همنفس ای روح امیدم
بردار سر از خاک من از شام رسیدم
هرچند که تیر سخنم کشت عو را
خود مثل کمان در غم هجر تو خمیدم
روزی که عدو برد مرا از سر نعشت
آمد به لبم جان و دل از خویش بریدم
گردید دل سوخته ام تشت پر از خون
در تشت طلا تا سر خونین تو دیدم
یکبار نلرزیدم و زانوم نشد خم
صد کوه بلا را به سر دوش کشیدم
از حال دل سوخته ام باز چه پرسی
کز خصم ستمکار شنیدی چه شنیدم
آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است
این روی کبود کبود من و این موی سفیدم
یک روز چو تو در بغل فاطمه بودم
یک روز پیاده به روی خار دویدم
با آن همه وقتی به لبت چوب جفا خورد
برخاستم و پیراهن خویش دریدم
ای همسفر ای همنفس ای روح امیدم
بردار سر از خاک من از شام رسیدم
هرچند که تیر سخنم کشت عو را
خود مثل کمان در غم هجر تو خمیدم
روزی که عدو برد مرا از سر نعشت
آمد به لبم جان و دل از خویش بریدم
گردید دل سوخته ام تشت پر از خون
در تشت طلا تا سر خونین تو دیدم
یکبار نلرزیدم و زانوم نشد خم
صد کوه بلا را به سر دوش کشیدم
از حال دل سوخته ام باز چه پرسی
کز خصم ستمکار شنیدی چه شنیدم
آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است
این روی کبود کبود من و این موی سفیدم
یک روز چو تو در بغل فاطمه بودم
یک روز پیاده به روی خار دویدم
با آن همه وقتی به لبت چوب جفا خورد
برخاستم و پیراهن خویش دریدم
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان