آواز اخلاقی و عرفانی با اشعاری از عطار و مولوی
ای از شراب غفلت مست و خراب مانده
با سایه خو گرفته بی آفتاب مانده
روزی که باز خواهد از جان و دل نماند
هم دل تباه بینی، هم جان خراب مانده
آن جا که نقدها را ناقد عیار خواهد
مردان مرد بینی در اضطرار مانده
آن جا که صادقان را از صدق باز پرسند
پیر و مرید بینی، اندر جواب مانده
ترسم که هیچ عاشق این راه را نبیند
آن ماهروی ما را رخ در نقاب مانده
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پود
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجودم همگی دوست گرفت
نامی ست ز من بر من و باقی همه اوست
ای از شراب غفلت مست و خراب مانده
با سایه خو گرفته بی آفتاب مانده
روزی که باز خواهد از جان و دل نماند
هم دل تباه بینی، هم جان خراب مانده
آن جا که نقدها را ناقد عیار خواهد
مردان مرد بینی در اضطرار مانده
آن جا که صادقان را از صدق باز پرسند
پیر و مرید بینی، اندر جواب مانده
ترسم که هیچ عاشق این راه را نبیند
آن ماهروی ما را رخ در نقاب مانده
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پود
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجودم همگی دوست گرفت
نامی ست ز من بر من و باقی همه اوست
قطعات
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
تاکنون نظری ثبت نشده است.