- 733
- 1000
- 1000
- 1000
وفات حضرت معصومه (س) 1398 - میثم مطیعی
مرثیه خوانی وفات حضرت معصومه (س) با صدای میثم مطیعی، 1398
قطعات
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
روضه - رسیده ام به نفس های آخرم دیگر که دست های خزان کرده پرپرم دیگر میان سینه ی خود قلب پرپری دارم نه سایه ی پدری نه برادری دارم دو چشم من به در اما کسی نمی آید برای دیدنم آیا کسی نمی آید ؟ نشد که حرف دلم را به آشنا گویم به روی بستر مرگم رضا رضا گویم اگر فراق برادر شکست خواهر را ولی به نیزه ندیدم سر برادر را تمام زمزمه ام زینب است در دم مرگ که دوخت سوی عزیزش نگاه آخر را دوباره روضه به پا کرده ام در این خانه دوباره می شنوم گریه های مادر را سر پدر به نی و عمه در هجوم سنگ کسی نبود بگیرد دو چشم دختر را میان بزم شراب و کنار نامحرم چو دید چشم ستمگر لبان پرپر را به پیشِ چشم یتیمان شرر به جان می زد بر آن لبان ترک خورده خیزران می زد شاعر : حسن لطفی
-
زمینه - چند وقته دارم، توو آتیش دوری میسوزم چند وقته گریه، شده کار هر شب و روزم برا دیدن تو، از مدینه میام الهی که نشه، حج من نا تمام اونکه قصه عشق ماست حدیث مادرم زهراست هر جایی که ?امام? باشه اونجا کعبه این دنیاست ?یا حضرت معصومه? خیلی غم دیدم، عمریه چشام شده پر خون یادته کشتن، بابامونو گوشه زندون چطوری ببینم، این فراق تو رو؟ نمیخوام ببینم، دیگه داغ تو رو غرق حسرت و آه مونده خواهرت توی راه مونده محرمامو توو راه کشتن خواهرت بی پناه مونده ?یا حضرت معصومه? اهل قم بودن، خیال تو راحت باشه نگذاشتن سهم، خواهر تو غربت باشه توی قم ندیدم، چیزی جز احترام زنده شد توو دلم، یاد زینب و شام میدونم میباره چشمات اینه روضه ما سادات که به عمه جسارت شد دم دروازه ساعات ?یا زینب، یا زینب? شاعر: محمدرضا رضایی
-
شور - به سرازیری باب القبله تو سرازیری قبرم آقا منو تنها نگذار به شلوغی شبای جمعه ت تو شلوغی قیامت آقا منو تنها نگذار منو تنها نگذار من از این تنهایی می ترسم منو تنها نگذار بی تو از هر جایی می ترسم آبرو داری کن که من از رسوایی می ترسم آبروی دو عالم آبروی دو عالم رحمت واسعه ات دست مرا می گیرد نوکرت از در این خانه رود می میرد سر خود را به سر نیزه تو سامان دادی امتی را پس از آن بی سر و سامان کردی ای جان من به نیزه ی اعدا چه می کنی آغوش ماست جای تو آنجا چه می کنی حسین
-
نجوا - مِنّی اِلَیْکِ... نامهای از غربت ایران در سینه دارم حرفهایی با تو خواهرجان ای باطنت با ظاهرت یکدست آیینه سنگ برادر را زدی یک عمر بر سینه همپای اشکت میچکد تسبیحِ در دستم هر نیمهشب دلتنگ یارب یاربت هستم آن دستخط، آن آیه مکتوب یادم هست در حجره قرآن مینوشتی، خوب یادم هست هر وقت از دست زمانه غصه میخوردی بغض نهانت را سوی سجاده میبردی آنکس که قدر روح پاکت را بداند کیست؟ در هیچجایی هیچ همکفوی برایت نیست در حد تعریفت ندارم حرف از این بهتر معصومهای معصومهای معصومه، ای خواهر روی جوادم را ببوس و همزبانش باش جان تو و جان جواد آرام جانش باش من حال و روزت را به چشم خویش میبینم اشک تو را همواره بیش از پیش میبینم باید سراپا صبر شد با رسم دنیا ساخت حتی اگر عمری جدایی بین ما انداخت دیگر گذشت آنچه گذشته، بشنو از ما بعد لاخیر فی الدنیا و مافیها... و اما بعد ای فاطمه اینبار هم دست علی بستهست فرجام این جریان به تدبیر تو وابستهست هجرت کن از شهر و دیار خود به این وادی منزل به منزل بگذر از ویرانه، آبادی هجرت هماره خیر دارد با خودش همراه آری به حکم ?مَن یُهاجِر فی سبیلالله...? هر نقشهای در طول این ترفند ناکام است هجرت همان زخم است زخمی که به هنگام است چیزی نمانده بشکند تندیس باورها با خود بیاور از برادرها و خواهرها اسلام در دشت و بیابان سبز خواهد شد با مقدم سادات، ایران سبز خواهد شد هرچند هستیم از غم دیدار هم لبریز برخیز تا قسمت چه باشد خواهرم برخیز تا باز هم روشن ببینم چشمهایت را پایان رقعه میزنم مهر رضایت را ?الله زَیْنٌ و انا عبدٌ? مِن العُبّاد ?فالله خَیْرٌ حافظا? پشت و پناهت باد شاعر: عباس همتی
تاکنون نظری ثبت نشده است.