منو
شب نهم محرم 99، شب تاسوعا، میثم مطیعی

شب نهم محرم 99، شب تاسوعا، میثم مطیعی

  • 8 تعداد قطعات
  • 4 دقیقه مدت قطعه
  • 898 دریافت شده
مرثیه سرایی به مناسبت شب نهم محرم، تاسوعای حسینی و شهادت حضرت اباالفضل العباس (ع) با صدای میثم مطیعی، سال 1399

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 4:55
    گرفتارم اباالفضل، گِره افتاده در کارم اباالفضل دعایی کن دوباره چند وقتی است هوای کربلا دارم اباالفضل *** بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا تشنه ی آب فراتم ای اجل مهلت بده تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا *** از حرم تا قتلگه زینب صدا می زد حسین دست و پا می زد حسین، زینب صدا می زد حسین *** بنویس که با شتاب باید برسد فوراً ببرش جواب باید برسد لب های رقیه از عطش خشک شده این نامه به دست آب باید برسد *** دستان تو مثل دو کبوتر رفتند سیراب تر از زمزم و کوثر رفتند دیدند که آغوش خدا منتظر است دستان تو از خودت جلوتر رفتند
  • 4:23
    ای پیکرِ صدپاره، ای دستِ جدا از تن دستی که بین خاک و خونه با یه انگشتر اون دستی که سینه زدی تو روضه ی عباس سینه زدی تو روضه ی مادر شکر خدا انگشترت مونده توی دستت شکر خدا که ساربانی اون طرف ها نیست اما سرت آروم شد رو دامن مادر شکر خدا که روی نِی ها نیست دریا تو دستاته علمدار، ممنون دستاتم علمدار چشمات پر از خون شد عزیزم، دلتنگ چشماتم علمدار *** یادم نمیره ناله هات توی حسینیه با نغمه ی "ای لشگر صاحب زمان" رفتی انداختی پایین سرت رو، گریه می کردی با گریه های بی امان رفتی مادر که اومد، گریه کن رو چادر خاکیش اون چادری که روضه خونش شد همه افلاک اما بمیرم که تو هم مثل ابوفاضل سخته برات که پاشی از رو خاک دریا تو دستاته علمدار، ممنون دستاتم علمدار چشمات پر از خون شد عزیزم، دلتنگ چشماتم علمدار
  • 6:16
    دستی نداری تا بگیرم از زمین پاشی میشه دوباره باز علمدار حرم باشی این بچه ها دیگه نمی خوان آب، تو رو می خوان میشه براشون باز سقاشی وقتی خجالت می کشی شرمنده تر میشم سقا بدون دست هم سقاست باور کن تو چشم عباسم نبینم اشک غم باشه بی تو حسین تنهاست باور کن دریا تو دستاته برادر، ممنون دستاتم علمدار چشمات پر از خون شد عزیزم، دلتنگ چشماتم علمدار *** دستم رو می گیرم به پهلو راه میرم من اونچه نباید عاقبت دیدی سرم اومد تا که نشستم پیش تو انگار حس کردم یک لحظه بوی مادرم اومد دیدی بهت گفتم کبوده صورت مادر دیدی بهت گفتم که خیلی سخت راه میره دیدی چقدر سخته ببینی مادرت هر بار دستش رو به پهلوش می گیره
  • 5:08
    قمرٌ مضى لا للقِتال، یأتی بماءٍ للعِیال ماه به راه افتاد، اما نه برای نبرد، رفت تا آبی برای حرم بیاورد سَیغیبُ عنُهم بُرهةً، ویعودُ بالحُبِّ الزُلال برای دقایقی از حرم دور می شود، و با عشقی زلال (آب) برمی گردد رَکِبَ الأصیلةَ بعدَما، قالت سُکینَةُ، ثمّ قال سوار اسبش شد، بعد از آنکه، سکینه از او طلب آب کرد. سپس گفت خَسِئَ الظَّما یُضنیکُمُ، وأنا ابنُ سقاءِ الجِبال تشنگی شما را از پا در نخواهد آورد، تا وقتی که من پسر ساقی کوه ها هستم و حُسینُ یَتبَعُ خَطوَهُ، فهوَ البقیّةُ والرِّجال و حسین، به راه رفتن او می نگرد چرا که او باقیمانده مردان لشکر اوست و یَرى الأَصیلةَ رفرَفَت، لَکَأَنّها طَیرُ الخَیال و دید که گویی اسب عباس از جا کنده شد، انگار که پرنده خیال بود ألَعلَّها جُنَّت بهِ و غَدَت تُهَمهِمُ فی اختیال انگار که اسب با سوار شدن عباس به جنون رسید و با غرور شیهه کشید لکنَّ عَن عینِ الوَلی، أخفَتهُ قارِعَةُ النِّزال اما جنگ بسیار، او را از چشم ولی دور ساخت وصَلَ الجمیلُ فُراتَهُ، والقِربَةَ العُظمى أمال ماه زیبا (ی بنی هاشم) به فرات رسید و مشک بزرگ را خم کرد یا ماءُ لا تَلمع فقد، ذَکَّرتَنی یومَ الرِّحال و فرمود موج مزن آب فرات زیرا مرا به یاد روز سفر از مدینه انداختی فی دَمعَتَی أمّی و قد أخفَت بها ما لا یُقال آن روزی که در اشک های مادرم، سخنان ناگفته ای بود که می گفت مُت یا بنَیَّ ولا تَعُد، و لِزَینبٍ اَخفِ الظِّلال پسرم بمیر و برنگرد و نگذار کسی حتی سایه ی زینب را ببیند قامَ الجمیلُ عن الفراتِ، وعَینَهُ فیهِم أَجال آن ماه زیبا از کنار فرات برخاست و با نگاهش دشمنان را برانداز کرد سَهمٌ أَتى، منهُ بَرى، عیناً، فَشَدَّ على القِتال تیری آمد و به یک چشم عباس نشست، اما عزم نبرد کرد قَطَعوا یَمینَی حیدَرٍ، والثَّغرُ یَهمِسُ فی ابتهال دو دست حیدری اش را بریدند اما او اینگونه مناجات می کرد واللهِ لو قَطَّعتُمُ، مِنّی الیمینَ معَ الشِّمال به خدا قسم اگر دست راست و چپم را جدا کنید إنّی أَذودُ عنِ الوَلی، سُلطانِ أَربابِ الجمال من از ولی دفاع می کنم که سلطان بزرگان زیبایی است
  • 5:45
    أنا إبنُ مَن فی حَقِّهِ، أُنزِلنَ آیاتُ الکمال من فرزند کسی هستم که آیه های کمال در حق او نازل شد أنا إبنُ من کفٌّ لَهُ، رُفِعَت بها السَّبعُ الثِّقال من پسر کسی هستم که خدا با دست او آسمان های هفتگانه را رفیع کرد أنا إبنُ من فی حبِّهِ، میزانُ أولادِ الحَلال من فرزند کسی هستم که محبت او میزان حلال زادگی است أنا إبنُ قتّالِ العرَب، أنا إبنُ کشّافِ الکُرَب من پسر کُشنده ی پهلوانان عربم، من پسر برطرف کننده ی مصیبت هایم أنا من ضرَب، أنا من غلَب من کسی هستم که ضربه زد، من کسی هستم که پیروز شد أنا إبنُ من سمّتهُ فاطِمُ حیدرَه من پسر کسی هستم که مادرش او را حیدر نام نهاد أنا من حَمَلتُ البیرَقَ، أنا ذولفِقارٌ شَقشَقَ من کسی هستم که بیرق (حسین (ع)) را به دوش دارم. من ذوالفقار پر چکاچکم أنا من سَقى، أنا من رَقى من ساقی هستم، من کسی هستم که بالا رفت أنا من دعاهُ علیُّ سَبعَ القَنطَره من همانم که علی (ع) شیر یلش نامید وإذا بسَهمٍ جاءَهُ و لِماءِ قِربَتِهِ أَسال ناگهان تیری آمد و آب مشک جاری شد ما لِلحُسینِ و قد رأَى، علَماً بِکَفِّ البَدرِ مال چه حالی داشت حسین (ع) وقتی که دید عَلَم در دست ماه به زمین مایل شد و هَوى الجَمیلُ على الثَّرى، فَتَلَقَّتِ الوَجهَ الرِّمال آن زیبا رو به زمین افتاد، و چهره اش خاک آلوده شد أخی یا حُسینُ أنا هُنا، أدرِک أخاکَ على عُجال ای برادرم حسین، من اینجایم، زود برادرت را دریاب فدنا الحُسینُ و ضَمَّهُ، لِیَرى أخاهُ بأَیِّ حال حسین(ع) نزدیک شد و او را در آغوش گرفت تا هر طور شده برادرش را ببیند شَدَّ الجَمیلُ بعُنقِهِ، عن حِجرِهِ، و بکى و قال ماه بنی هاشم، گردنش را در آغوش حسین تکان داد و گریست و فرمود أفدیکَ، بعدَ هُنیهَةٍ، من ذا یَضُمُّکَ یابنَ آل من به فدای تو، اندکی دیگر چه کسی تو را به آغوش می گیرد ای پسر رسول خدا عبّاسُ یا نورَ الوَفا، بی عندَ قَتلی لا تُبال حسین (ع) فرمود ای عباس، ای نور وفاداری، نگران کشته شدن من نباش إنَّ السّما سَتَضُمُّنی، رأساً على رُمحٍ یُشال عادَ الإمامُ و ظَهرُهُ، قوسٌ یَشُدُّ عَلَی النِّبال فرأته زینبُ یا اخی، ما لی أراک على ارتحال شُدِّی إزارَکِ للسِّبا، یا نِعم رَبات الحِجال عباسُ أیتَمَنا مَعاً و أنا قتیلٌ لا مُحال
  • 10:39
    قمرٌ مضى لا للقِتال، یأتی بماءٍ للعِیال سَیغیبُ عنُهم بُرهةً و یعودُ بالحُبِّ الزُلال رَکِبَ الأصیلةَ بعدَما، قالت سُکینَةُ، ثمّ قال خَسِئَ الظَّما یُضنیکُمُ وأنا ابنُ سقاءِ الجِبال و حُسینُ یَتبَعُ خَطوَهُ، فهوَ البقیّةُ والرِّجال و یَرى الأَصیلةَ رفرَفَت، لَکَأَنّها طَیرُ الخَیال ألَعلَّها جُنَّت بهِ و غَدَت تُهَمهِمُ فی اختیال لکنَّ عَن عینِ الوَلی، أخفَتهُ قارِعَةُ النِّزال وصَلَ الجمیلُ فُراتَهُ، و القِربَةَ العُظمى أمال یا ماءُ لا تَلمع فقد ذَکَّرتَنی یومَ الرِّحال فی دَمعَتَی أمّی و قد أخفَت بها ما لا یُقال مُت یا بنَیَّ و لا تَعُد، و لِزَینبٍ اَخفِ الظِّلال قامَ الجمیلُ عن الفراتِ وعَینَهُ فیهِم أَجال سَهمٌ أَتى، منهُ بَرى، عیناً، فَشَدَّ على القِتال قَطَعوا یَمینَی حیدَرٍ، والثَّغرُ یَهمِسُ فی ابتهال واللهِ لو قَطَّعتُمُ مِنّی الیمینَ معَ الشِّمال إنّی أَذودُ عنِ الوَلی، سُلطانِ أَربابِ الجمال أنا إبنُ مَن فی حَقِّهِ، أُنزِلنَ آیاتُ الکمال أنا إبنُ من کفٌّ لَهُ، رُفِعَت بها السَّبعُ الثِّقال أنا إبنُ من فی حبِّهِ، میزانُ أولادِ الحَلال أنا إبنُ قتّالِ العرَب، أنا إبنُ کشّافِ الکُرَب أنا من ضرَب، أنا من غلَب أنا إبنُ من سمّتهُ فاطِمُ حیدرَه أنا من حَمَلتُ البیرَقَ، أنا ذولفِقارٌ شَقشَقَ أنا من سَقى، أنا من رَقى أنا من دعاهُ علیُّ سَبعَ القَنطَره و إذا بسَهمٍ جاءَهُ و لِماءِ قِربَتِهِ أَسال ما لِلحُسینِ و قد رأَى، علَماً بِکَفِّ البَدرِ مال و هَوى الجَمیلُ على الثَّرى، فَتَلَقَّتِ الوَجهَ الرِّمال أخی یا حُسینُ أنا هُنا، أدرِک أخاکَ على عُجال فدنا الحُسینُ و ضَمَّهُ، لِیَرى أخاهُ بأَیِّ حال شَدَّ الجَمیلُ بعُنقِهِ، عن حِجرِهِ و بکى و قال أفدیکَ بعدَ هُنیهَةٍ، من ذا یَضُمُّکَ یا بنَ آل عبّاسُ یا نورَ الوَفا، بی عندَ قَتلی لا تُبال إنَّ السّما سَتَضُمُّنی، رأساً على رُمحٍ یُشال عادَ الإمامُ و ظَهرُهُ، قوسٌ یَشُدُّ عَلَی النِّبال فرأته زینبُ یا اخی، ما لی أراک على ارتحال شُدِّی إزارَکِ للسِّبا، یا نِعم رَبات الحِجال عباسُ أیتَمَنا مَعاً و أنا قتیلٌ لا مُحال
  • 3:43
    ای اهل حرم میر و علمدار نیامد علمدار نیامد، علمدار نیامد سقای حسین سید و سالار نیامد علمدار نیامد، علمدار نیامد
  • 3:53
    آه ای دستای من وقت افتادن نیست این مشک انگار فکرِ آبروی من نیست پرچم روی خاکه، چشمام مثل دریاست پاشو پاشو عباس، مولا خیلی تنهاست وای، صدای العطش میاد وای، ای وای ای وای *** قول دادم برگردم، اما با دست پُر گفتم به رقیه دیگه غصه نخور بوی آتیش میاد، جسارت نزدیکه می بینم می بینم که غارت نزدیکه وای، صدای العطش میاد وای، ای وای ای وای *** روی خاک غربت، دارم خون می بارم خیره سمت خیمه م، با این چشم تارم دستی ای کاش تیرو از چشمم برمی داشت باید برمی گشتم اما عمود نگذاشت وای، صدای العطش میاد وای، ای وای ای وای

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است.

تصاویر

پایگاه دعا و نغمه های مذهبی