- 28
- 1000
- 1000
- 1000
شهادت حضرت فاطمه (س) شب سوم فاطمیه دوم 1403 - میثم مطیعی
مرثیه خوانی شهادت حضرت فاطمه (س) شب سوم فاطمیه دوم با صدای میثم مطیعی، 1403
قطعات
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
روضه - غروب بود که از سوز دل دعا کردم گریستم، طلب مرگ از خدا کردم به سینه ام چه گذشته که دختر خود را بغل گرفته و زود از خودم جدا کردم مدینه روز قیامت گواه باش که من به حفظ جان علی جان خود فدا کردم علی در آن همه دشمن مرا صدا می زد ولی من از پس در فضه را صدا کردم ز پا فتادم و قنفذ شکست دستم را ولی ز دست امامم طناب وا کردم برای حفظ علی بین آن همه دشمن چهار کودک معصوم را رها کردم شاعر : استاد غلامرضا سازگار
-
زمزمه - بین کوچه یک لحظه دست او، از من رها نشد یک لحظه حتی از سرش، چادر جدا نشد آه ای هیزم، آتش کجا و آفتاب؟ آتش مانده، در حیرت از بانوی آب آمد اینک، ماه علی چه با حجاب خوشا به من که فاطمه، پناه و یاور من است زمانه با دلش چه کرد، که او به فکر رفتن است آه از غریبی زهرا زهرا امشب چه غصه ای، تو دل زینبه گمونم خونده از نگات، که آخرین شبه یا میمیرم، از نفسای آخرت یا میکشه، منو نگاه دخترت ببین چطور، پر میزنه دور و برت ببین که با بغض و سکوت، نگاه زینب چی میگه کاشکی میشد که پیشمون، میموندی یک کم دیگه هستی حیدر
-
مقتل
-
زمینه - دلم از خرابه دیگه خونه امشب مزاحم شدم من برا عمه زینب میسوزم تو این تب صورت من کبوده و زرده حرف دلم گلایه و درده یه دختر شامی رو دیدم که روسری منو سرش کرده یه دنیا درد دل دارم بابا از اون شب سرد توی صحرا موی سرم سپیده و قدم شده شبیه مادرت زهرا آه بابا آه بابا دعا کن بمیرم برم از خرابه برای همیشه سه سالت بخوابه که موندن عذابه دوری تو طاقتمو برده دیر برسی دختر تو مرده تموم راه شام و بازارو عمه به جای من زمین خورده تو این خرابه نفسم تنگه چرا رو لبهات اثر سنگه راستی تو بازار حراجی ها دیدم سر خاتم تو جنگه آه بابا آه بابا یکی نیست بپرسه گناهم چی بوده؟ چی بوده که رنگم پریده کبوده تو آتیش و دوده نگفتی که سه ساله جون میده واسه تصدق یکی نون مونده خسته شدم بسکه تو این بازار یکی همش ما رو نشون میده جای طناب مونده رو گردنها حتی حیا نکردن از زنها از روی ناقه افتادم گفتم الهی هیچ زنی نشه تنها آه بابا آه بابا شاعر : سید جواد پرئی
-
زمینه - آسمونا زیر پاشه واسه نافله که پاشه مادرم بازم دم صبح روی سجاده دعاشه دست به دعا داره مادر شبا بیداره مادر این مادر ساداته باز دوباره مثل هر بار الجارُ ثمَّ الدّار مشغول مناجاته: خدایا! دل سنگ کوچهها را نرم کن «خدایا! خانهی همسایهها را گرم کن» دنیا غرقِ در سکوته صد فرشته در هبوطه مادر تموم عالم مشغول دعای قنوته درد داره آزارش میده پر و بالش رنجیده از صاعقهی کینه زخم به روی بازوش داره دو سه ماهه بیماره ولی دعاش همینه: خدایا! دل هر غمدیده را مسرور کن خدایا! درد و غم را از یتیمان دور کن نه فرشته نه بشر بود اهل خلوت سحر بود مادر من از قصهی سرخ کربلا با خبر بود این سحرِ آخر دیگه داره با ضجه میگه: منعوک بُنَیَّ اشک توی چشماش خون میشه یه دفعه حیرون میشه ذبحوک بُنَیَّ خدایا! نظری وقتی سوی گودال رفت نظر کن! زینبم بالای تل از حال رفت شاعر : محمدرضا رضایی
-
روضه - چشمی شبیه چشم تو گریان نمی شود زهرا حریف چشم تو باران نمی شود گیرم که نان بعد خودت هم درست شد نان بدون فاطمه که نان نمی شود برخیز و باز مادری ات را شروع کن فضه حریف گریه ی طفلان نمی شود بدجور جلوه کرده کبودی چشم تو طوری که زیر دست تو پنهان نمی شود معجر بزن کنار و علی را نگاه کن خورشید زیر ابر که تابان نمی شود فهمیده ام ز سرفه ی سنگین سینه ات امشب نفس کشیدنت آسان نمی شود ای استخوان شکسته ی حیدر چه می کنی؟ با کار خانه زخم تو درمان نمی شود من خواهشم شده ست که زهرای من بمان تو با اشاره گفتی علی جان نمی شود گفتم که روی خویش عیان کن ببینمت گفتی به یک نگاه به قرآن نمی شود
تاکنون نظری ثبت نشده است.