- 13
- 1000
- 1000
- 1000
شب بیست و نهم رمضان 99 - محمود کریمی
مناجات خوانی شب بیست و نهم رمضان با صدای محمود کریمی، 1399
قطعات
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
مدح - به جمعیت کفایت کرد امیر المومنین ما را پریشانی وداعی کرد ز این بحر یقین ما را به ذلت بر زمینش سر نهادیم و ثنا گفتیم به روز حشر با عزت برون آرد زمین ما را غبار قبر او با آستین برگیر تا ان بُت کشد بر آستانش در جزا از آستین ما را تمنا از علی هم صحبتی با اوست خود ور نه شفاعت می کند پیش از علی ام البنین ما را ز اعماق قرون از بین جمعیت تو را دیدیم تو هم ای ناز مطلق از همان بالا ببین ما را شاعر : محمد سهرابی
-
روضه - پای علی ضریح تو گرم طواف شد راه میان خانه و مسجد مطاف شد دست چهل نفر همه در جنگ با علی دست تو با تمامی شان در مصاف شد تنها امید دست خدا بود دست تو دستت شکست و دست علی در کلاف شد از ذوالفقار نام علی کینه داشتند اما حساب کینه شان با تو صاف شد دستت محال بود علی را رها کند وای از غلاف هر چه که شد با کلاف شد تو دست خیر داری و از خیر دست تو از مالیات قنفذ ملعون معاف شد دستی که بوسه گاه نبی بود گوئیا در بازویش دچار کمی انحراف شد مویی که استخوان تو برداشت پشت در خوردی زمین به کوچه و دیگر شکاف شد خانه به خانه در زدی و گفتی از غدیر اما جواب تو سخنان گزاف شد بعد از تو ای ستاره خوشبختی علی در کنج خانه کار علی اعتکاف شد کاش روزی که زدی ناله کنار دیوار چون در سوخته می سوخت همه بنیادم کس نداند که در آن دم به تو و من چه گذشت تو نفس می زدی و من ز نفس افتادم همان حبلی که بر حبل المتین شد غل و زنجیر زین العابدین شد نَبُد گر روی زهرا را را نشانه نمی زد کس به زینب تازیانه
-
روضه - من از شام زفاف خود فدایی علی بودم از اینکه میکنم جان را فدای دوست خوشنودم علی گر شوهر من هم نبودی بین دشمن ها به عنوان حمایت از امامم حامی اش بودم برای یاری تنها امامم گر چه تنهایم گرفتم جان خود بر کف چه باک از آتش و دودم برای خاطر او حبس کردم ناله هایم را اگر چه از هجوم درد یک لحظه نیاسودم نگفتم با علی با من چه در آن کوچه شد اما نشد از او نهان گردد لباس خاک آلودم به جسم خسته و سقط جنین و دست بشکسته خدا داند چگونه سوی مسجد راه پیمودم چنان سنگ مصیبت بر سرم بارید از هر سو که در سن جوانی بیشتر از پیر فرسودم خدا صبرت دهد ای رهبر تنهای تنهایم حلالم کن حلالم کن که شد هنگام بدرودم هزاران کوه غم بر شانه دارم باز از آن شادم که بازویم شکست و بند از دست تو بگشودم از آن میثم به نظم جان گدازش ذاکر ما شد که در هر بیت مضمونی به مضمون هاش افزودم شاعر : استاد سازگار
-
نوحه - دردا که پیر گشتم در موسم جوانی این موسم جوانی این قامت کمانی گردون به خون نشیند چشم کسی نبیند ابر سیاه سیلی بر حُسن آسمانی وقتی که باغ میسوخت بلبل به گریه میگفت آتش زدن ندارد باغی که شد خزانی ما داغ دیده بودیم امت به جای لاله هیزم به خانه ما آورد ارمغانی جای غلاف شمشیر بر روی بازویم ماند بر من مدال دادند در عین جان فشانی بابا ببین پس از تو با دخترت چه کردند خوب از امانت تو کردند قدر دانی رسم وفا چنین بود اجر رسالت این بود تنها امانتت را کشتند در جوانی برخیز یا محمد اعلام کن به امت سیلی زدن به یک زن این نیست قهرمانی شب تا سحر نخفتم امروز اگر نگفتم در روز حشر گویم با من چه کرد ثانی سوز درون میثم هرگز مباد خاموش زیرا که داغ زهرا داغی است جاودانی شاعر : استاد سازگار
تاکنون نظری ثبت نشده است.