- 34
- 1000
- 1000
- 1000
شب نهم ماه رمضان 1401 - میثم مطیعی
مناجات خوانی شب نهم رمضان با صدای میثم مطیعی، 1401
قطعات
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
نجوا با امام زمان (عج) - اگر که پیچ و خم روزگار بگذارد اگر که سختی این انتظار بگذارد هنوز هست سَری تا که دستهایش را به دست خاک قدم های یار بگذارد خدا نصیب من بی قرار چشمی کن که روی خویش به پای نگار بگذارد مرا به حکم دل امکان ندارد این خورشید میان ظلمت شبهای تار بگذارد به من نمی رسد آن غمزه ای که وقتش را کنار یک دل شب زنده دار بگذارد اگر که خلق رهایم کنند حرفی نیست مرا خدا نکند او کنار بگذارد برای گریه به دست بریده سقّا میان مجلس روضه قرار بگذارد خدا کند که بیاید اگرچه بعد از ما برای فاطمه سنگ مزار بگذارد شاعر : محمدعلی بیابانی
-
زمزمه - یا ایها العزیز، مولا دستای خالیمونو پر کن مارو صدا بزن توو خیمهات قلبای سنگیمونو در کن ما به تو خیلی بدی کردیم جون حسین ماهارو حر کن توو قنوت وتر نیمه شب اسمی از غلامتم ببر شاید یه کم شبیه تو بشم اهل نجوای دم سحر صدا زدم، با اشک و ناله و آه أین بقیة الله بیا بیا، موعود روز جمعه تکیه بزن به کعبه «صاحب الزمان بیا بیا» شاعر : سید مهدی سرخان
-
زمزمه - رفته برامون آب بیاره ولی ازش خبر ندارم عمو نیاد دیگه چجوری چشمامو روی هم بزارم برم بیرون خیمه که شاید یکم ازش خبر بیارم وای بابا از علقمه رسید آه صدای عمه رو شنید رفت به سمت خیمه عمو وای عمود خیمه رو کشید بابام چرا، اینقدر قدش خمیده تو علقمه چی دیده عمه چرا، میبوسه دخترا رو می بنده معجرا رو «وای عمو عطش عمو عطش» خدا کنه دیگه توو دنیا هیچ کسی این داغو نبینه چهار عموی نازنینم پیکرشون روی زمینه دلم از الآن نگرونِ حال دل ام بنینه آه، چه داغی روی قلبمه وای، چجور برم تا علقمه وای، اینجا پر از نامحرمه وای، میخندن به بابام همه عمه بابام، گریهاش چرا بلنده؟ دشمن بهش میخنده؟ عمو چرا، خواسته که برنگرده؟ با ما وداع نکرده؟ «وای عمو عطش عمو عطش» عمو دیگه برنمیگرده به خیمهها خبر آوردن برای مادرم توو خیمه یه مشک پاره پاره بردن داداش علیّ اصغرم رو با گریه دست من سپردن وای علیِ اصغرم بخواب وای دیگه حرم نداره آب وای چه شیونی به پا شده وای میمیره مادرم رباب خیره شدن، نامحرما به خیمه غرق عذابه خیمه بعد عمو، آرامشی نداریم باید همش بباریم «وای عمو عطش عمو عطش» شاعر : محمد رضا رضایی
-
روضه - دستی افتاد ز تن، دست دگر یاری کن گرچه بی تاب شدی خوب علمداری کن مشک! نومید مشو، تا به حرم راهی نیست تو در این معرکه ی درد مرا یاری کن تیر! در چشم برو، لیک سوی مشک میا به هوای سر زلفش تو هواداری کن تیر بر مشک نه، بر این جگر تشنه نشست عشق! ساکت منشین با دل من زاری کن چشم! دیدی علم و مشک به خاک افتادند قطره ی اشک تو در غربت من جاری کن شاعر : سید محمد جوادی*** مادرت آمده بالای سرم گریه کند به پذیرایی چشمان ترم گریه کند مادرم ام بنین کرب و بلا نیست ولی شکر حق مادر تو هست برم گریه کند گر به تو گفتم: “اخا” زیر سر مادر توست زیر لب فاطمه گوید: “پسرم” گریه کند بین بابایم و من, وجه شباهت دیده که غریبانه بر این فرق سرم گریه کند دست من ترشد اگر خواستم ازحضرت حق که شود هر دو قلم تا که حرم گریه کند خواهرم را تو بگو تا که ببندد چشمش چون ببندند سر نیزه سرم گریه کند شاعر : رضا رسول زاده
تاکنون نظری ثبت نشده است.