- 396
- 1000
- 1000
- 1000
شب سوم ماه رمضان 1401 - میثم مطیعی
مراسم شب سوم ماه رمضان با صدای میثم مطیعی، 1401
قطعات
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
نجوا با امام زمان (عج) - تقصیر ماست آقا از تو خبر نداریم حتی به خیمه تو راه گذر نداریم شرمنده ایم اگر که در محضرت فقیریم چیزی برای عرضه جز چشم تر نداریم ما را ببخش این قدر بی تو خوشیم و خوشحال اصلا برای دوری خونِ جگر نداریم تو همنشین مایی ما همنشین اغیار حال گناه داریم اشک سحر نداریم دستی بکش سر ما هر چند رو سیاهیم ما غیر خانه تو جایی دگر نداریم مانند کودکی که دستش به دست باباست تا به خود قیامت دست از تو بر نداریم این روزها شدیدا دلتنگ کربلاییم اما هزار افسوس اذن سفر نداریم آه از همان زمان که خواهر به روی تل گفت ما را ببین برادر معجر به سر نداریم شاعر : سید پوریا هاشمی
-
روضه - نیمه شب بود که درهای اجابت وا شد یوسف گمشده ی دخترکی پیدا شد آن که همراه سخن هاش همه لکنت بود چون که چشمش به پدر خورد زبانش وا شد چون که عطر پدرش را به خرابه حس کرد یا علی گفت و به صد رنج ز جایش پاشد هاتفی داد ندا چشم تو روشن خانم آن که می گفت نداری تو پدر رسوا شد رفت و تا روز جزا بهر تسلای یتیم شام، بد نام ترین نقطه ی این دنیا شد سوره ی کوثر این قافله را دق دادند باز هم زینب غمدیده ی ما تنها شد شاعر : محمد حسین رحیمیان
-
زمزمه - سلام بابایی، خوبی؟ چطوره حالت؟ نمیتونم پاشم واسه استقبالت من تووی آسمون میگشتم دنبال تو ولی اینجایی راه گم کردی شاید باباجون، عجب رویایی خیلی خوش اومدی صفا آوردی راستی بگو منو به جا آوردی؟ منو میشناسی؟ خودت رو یک لحظه بذار جای من سه ساله رو با داغ تو پیر کردن منو میشناسی... «من الذی أیتمنی بابایی» کجاست آغوشت؟ دستات کجا جا مونده؟ همون دستایی که من رو میخوابونده تعریف کن تا کجاها رفتی نگفتی دختری هم داری باید از روی شونهاش بارِ غمو برداری میگن تو بابای منی، بابایی میشه باهام حرف بزنی، بابایی بابای خوبم کی چشمای نازتو بسته بابا کی دندون تو رو شکسته بابا بابای خوبم «من الذی أیتمنی بابایی» سرم سنگینه، چشمام چه تار میبینه برام دیدار تو آخرین تسکینه من خاطرات تلخی دارم دیگه طاقتم از غم طاقه بابا بین ما دو تا باشه، یه شب از ناقه... امون از اون شب سیاه صحرا الهی دختری نمونه تنها... چه دردی دارم چشات نبینه روز بد بابایی هم سیلی میزد هم لگد بابایی چه دردی دارم «من الذی أیتمنی بابایی» ما رو تا میشد از بین مردم بردن ما رو از راه بازار شام آوردن ما رو با دست نشون میدادن به ماها ناسزا میگفتن داداشم از خجالت آب شد، چها میگفتن! چشم عمو عباسمو دور دیدن به معجرای پارهمون خندیدن هزار بار مُردم نگاهاشون از سیلی سنگینتر بود مردن برای من از این بهتر بود هزار بار مُردم «من الذی أیتمنی بابایی» شاعر : سید مهدی سرخان
-
روضه - به همان بوسههای آخر تو منتظر مانده است دختر تو به امید تو زنده ماندم من شاهد ادعام، خواهر تو قهر با دختر سه ساله چرا؟ لب گشا تا نمرده دختر تو زخم پیشانیات عمیق شده گو چه آمد دوباره بر سر تو مرهم زخم تو شراب نبود می کجا و سر مطهّر تو؟ هر چه خواهی ز خواهرت بپرس غیر از اینکه کجاست معجر تو؟ شام راحت به اشک ما خندید در غیاب امیر لشگر تو میشنیدم به عمهام میگفت بوریا شد انیس پیکر تو خوش به حال برادرم اکبر مانده پایین پا برابر تو مرهم زخم سین? تو شده پارگیّ گلوی اصغر تو آن شبی که ز ناقه افتادم مرده بودم، نبود مادر تو گفت با من: چقدر مثل منی تازیانه چه کرده با پرِ تو؟ دخترم غم مخور، فدات شوم من فقط آمدم به خاطر تو غم مخور در شبی که دلگیری حاجت خویش را تو میگیری
تاکنون نظری ثبت نشده است.