- 304
- 1000
- 1000
- 1000
عصر عاشورا - محرم 95 - میثم مطیعی
مرثیه خوانی عصر عاشورا با صدای میثم مطیعی، 1395
قطعات
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
روضه - رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد پر از یاقوت شد عالم،سوار از روی زین افتاد دگرگون شد جهان،لرزید دنیا،زیر و رو شد خاک دمی که زینت دوش نبی روی زمین افتاد پس از بی مهری دریا ,قسی القلب شد آتش به جان دودمان رحمه للعالمین افتاد خدایا هیچ زخمی بد تر از دلواپسی ها نیست که چشمش سوی خیمه لحظه های واپسین افتاد شکستن با غلاف تیغ را سر بسته میگویم زبانم لال...النگوی زنان از آستین افتاد برای من نگه دار و بیاور زخمهایت را اگر خواهر مسیرت سوی من در اربعین افتاد نفهمیدند طه را....نفهمیند یاسین را.... به چوب خیزران دندانه ای از حرف سین افتاد شاعر : سید حمید رضا برقعی
-
روضه - حرمتش را، خیمه اش را، لشکرش را...بگذریم کینه ی شمشیر زن ها اکبرش را...بگذریم قاسمش را ضربه ها هم قامت عباس کرد تیر بی رحمی گلوی اصغرش را...بگذریم گوشه گودال بود و سایه ای نزدیک شد روبرویش ایستاد و خنجرش را...بگذریم عرش می لرزید حتی اعتنایی هم نکرد گر چه از هر سو صدای مادرش را... بگذریم چشمشان پیراهن صدپاره ی او را گرفت چشم مردی هم گرفت انگشترش را...بگذریم تا بیامیزند با هم استخوان و خون و خاک اسب ها را تاختند و پیکرش را... بگذریم باز آتش کار خود را کرد و صحرا تار شد ناله های دخترانش خواهرش را...بگذریم کاروان آماده ی فریاد بود و ناگهان روبروی محمل خواهر سرش را...بگذریم بگذریم از کوفه و از شام، اما آنچه شد می سپارم دست قلبم باورش را، بگذریم عاقبت کنج خرابه، نیمه شب، دختر که دید- چشم و ابروی پر از خاکسترش را...بگذریم شاعرت انگشت هایش داغ شد، از تو نوشت این غزل باروت بود و دفترش را...بگذریم شاعر : حسن اسحاقی
-
روضه - در مقاتل خوانده ام گودال غوغا شد، ولی آن طرف تر بود غوغا... آن طرف تر... بر تلی آسمان گو بر زمین آید ولی هر گز مباد پیش چشم خواهری بر خاک و خون افتد یلی قتلگاه زینب است این یا حسین ابن علی؟ قتلگاه زینب است این... یا حسین بن علی! "حنجر" است این واژه یا "خنجر"؟ میان خط اشک همچنان ناخوانده مانده صفحه های مقتلی شاعر : محمد مهدی سیار
-
مقتل خوانی
-
روضه پایانی - نه تنها در وداع تو جدا شد جان من از من که می آمد صدای ناله های پنج تن از من از آنجایی که وابسته است جان من به جان تو جدا کردند سر از تو جدا کردند تن از من میان معرکه هم زخم هم جان باختن از تو میان خیمه ها هم سوختن هم ساختن از من تو زیر خنجرش بودی و محکوم تماشا من گلوی زیر خنجر از تو دست و پا زدن از من دلم خوش بود با پیراهنت آن هم به غارت رفت پس از تو رخت بر بسته است شوق زیستن از من غریبم آنچنان در سرزمین مادری بی تو که می پرسد نشانی های زینب را وطن از من (ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق) کسی نشنید جز توصیف زیبایی سخن از من از آن بتخانه ها چیزی نماند آنجا که بر می خاست طنین تیشهء پیغمبران بت شکن از من منم حسن ختام باشکوه داستان تو پس از این اسوه می سازند اساطیر کهن از من شاعر : سید حمید برقعی
تاکنون نظری ثبت نشده است.