- 573
- 1000
- 1000
- 1000
وفات حضرت زینب (س) 97 - حسین سازور
مرثیه خوانی وفات حضرت زینب (س) با صدای حسین سازور، 1397
قطعات
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
روضه - حسین خواهر تو بر غمت دچار شده دلم هوای تو کرده که بی قرار شده تمام موی سرم ، پینه های دستانم خودت بیا و ببین که چه گریه دار شده مگر نگفتم عزیزم که بی تو می میرم همیشه قاتل عاشق غم نگار شده در احتضار کنار تمامتان بودم برس به داد دلم وقت احتضار شده اگر تو کشته ی اشکی دو دیده ی تر من برای روضه ی تو سفره دار شده ز خاطرم نرود خاطرات کرببلا دوباره دور و بر من پر از غبار شده به روی چادر من جای پای قاتل توست لگد به روی لگد بر تنم نثار شده دم غروب به آتش گرفته ای گفتم بدو عزیز دلم موقع فرار شده میان آن همه نامحرمان خودت دیدی چگونه خواهری بر ناقه ها سوار شده سر تورا سر بازار بس که رقصاندند گلوی خشک تو دیدم که تار تار شده زنان کوفه همه سنگ باز قهارند چقدر راس تو با سنگها شکار شده رباب موی سرش کند و داد زد زینب ببین سر پسرم سهم نیزه دار شده میان بزم شراب آمدم به دنبالت یکی به طعنه صدا زد ببین چه خار شده حرامزاده ای از دختران کنیزی خواست از آن به بعد سکینه گلایه دار شده شاعر : قاسم نعمتی
-
غزل خوانی - چون ز چشم تو بیفتند به خطا می افتند بی تو ای یار به گرداب بلا می افتند راه طولانی و عمر کم و من بی توشه روی گردان چو شبی زود ز پا می افتم من تو را دارم و راه دگران می پویم بی خودی نیست که در دام هوا می افتم اغنیا را سر تعظیم فرود آوردند وای از آن دم که ز چشم فقرا می افتند ذره ای وسوسه یک عمر عبادت را برد من هم از لحظه ی غفلت به جفا می افتم به خدا کلب در خانه تو می مانم با تو رو راست نباشم ز وفا می افتم با تو یک شب اگر ای آینه خلوت نکنم دور از رسم و رسوم شهدا می افتم ...
-
واحد - کیست زینب آسمان در مَحضَرَش اُفتاده است پیشِ او خورشید با خاکسترش اُفتاده است شام چیزی نیست تا ویران کُنَد با خطبه اش بالِ عزرائیل پایِ شَهپَرَش اُفتاده است چادرش را می تکاند می تکاند کوفه را کیست زینب کوفه یادِ حیدرش اُفتاده است می کَنَد از جا زمینِ شام را با کاخها راهِ مولا باز هم بر خیبَرَش اُفتاده است کیست زینب لحظه هایی که علی در رزم بود ذوالفقار اینَک به دستِ دخترش اُفتاده است قبل از آنیکه یزید از پیشِ خانم پا شود دید یِکجا سقفِ ظلمش بر سرش اُفتاده است مرتضی? بر دستمالِ زرد خود می زد گِره یا که زینب دو گره بر معجرش اُفتاده است هر کجا می رفت چشمی سویِ او جرات نکرد بر سرِ او سایه یِ آب آورش اُفتاده است کارِ او پیغمبریِ کربلا تا شام بود بیرقِ عباس دوشِ خواهرش اُفتاده است یادِ ایامی که شد سایه برادر با سرش ظهر در گرمایِ سوزان بسترش اُفتاده است داشت بر سینه لباسی را که مادر داده بود یادِ مادر یادِ روزِ آخرش اُفتاده است رو به قبله بستر است و رو به دَر چشمانِ او باز اشکی سرخ از چشمِ تَرَش اُفتاده است بادِ گرمی می وزید و بویِ سیبی می رسید دید از تَل آنطرف تَر پیکرش اُفتاده است وای دستِ حرمله گهواره ای پاشیده بود آه دستِ ساربان انگشترش اُفتاده است محملش را دید وقتی می رود از کربلا می رود با دختری که زیوَرَش اُفتاده است می شنید از مَحمِلی لالاییِ گرمِ رُباب حق بده چشمانِ او بر اصغرش اُفتاده است خُطبه اش را گیسویِ از نِی رهایی قطع کرد ردِ خونی رویِ چوبِ منبرش اُفتاده است چشم را بالا گرفت اما برادر را ندید تاب خورده نیزه و حتماً سرش اُفتاده است زیر دست و پا نگاهی کرد دنبالِ حسین دید سَر این سو و آن سو مادرش اُفتاده است شاعر : حسن لطفی
تاکنون نظری ثبت نشده است.