- 396
- 1000
- 1000
- 1000
نه نسیمم، که به هر کوه و چمن سر بزنم
مرثیه خوانی شهادت امام صادق (ع) با صدای حنیف طاهری، 1402
نه نسیمم، که به هر کوه و چمن سر بزنم
نه کبوتر، که به هر بام و دری پر بزنم
از ازل داشتهام یک دل و دادم به یکی
نیستم عاشق اگر جز در دلبر بزنم
نه در خانه ببندد که براند ز دَرَم
نه گذارد به جز این در، در دیگر بزنم
گاه بگشوده درِ رحمت و راهم داده
گاه در بسته که من، بار دگر در بزنم
دل سبو، دیده بُوَد جام و سِرِشکم باده
ساقیام او شده، از دست که ساغر بزنم؟
عهد و پیمانم از آغاز همین بود، همین
که دم از آل علی، تا دم آخر بزنم
وای اگر پا به سر خان معاویّه نَهَم
دست دادند که بر دامن حیدر بزنم
هر که مست است، مست روی علیست
هر چه مستیست، از سبوی علیست
معنیه این ما تُوَلو چیست؟
هر طرف رو کنید، روی علیست
ای که پرسیدی امدم ز کجا
برتنم گرد و خاک کوی علیست
از علی آمدست هر چه که هست
باز گشت همه به سوی علیست
طبیبا وا مکن زخم سرم را
مسوزان قلب زینب، دخترم را
طبیبان نسخه ننویسید که باید
اجل برچیند امشب، بسترم را
ببند آنگونه زخمم را که در قبر
نبیند فاطمه زخم سرم را
کودک کوفه را که نان دادی
روزگاری بزرگ میگردد
مار در آستین خود داری
گرگزاده است و گرگ میگردد
چند ماهی که بگذرد از یاد
میبر اتفاق امشب را
چند سالی بزرگتر که شده
میکشد با نگاه، زینب را
محو دیدار تو بودم منو غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند
دارند میبرند مرا، مجلس یزید
ای ماه من، برای همین...
نه نسیمم، که به هر کوه و چمن سر بزنم
نه کبوتر، که به هر بام و دری پر بزنم
از ازل داشتهام یک دل و دادم به یکی
نیستم عاشق اگر جز در دلبر بزنم
نه در خانه ببندد که براند ز دَرَم
نه گذارد به جز این در، در دیگر بزنم
گاه بگشوده درِ رحمت و راهم داده
گاه در بسته که من، بار دگر در بزنم
دل سبو، دیده بُوَد جام و سِرِشکم باده
ساقیام او شده، از دست که ساغر بزنم؟
عهد و پیمانم از آغاز همین بود، همین
که دم از آل علی، تا دم آخر بزنم
وای اگر پا به سر خان معاویّه نَهَم
دست دادند که بر دامن حیدر بزنم
هر که مست است، مست روی علیست
هر چه مستیست، از سبوی علیست
معنیه این ما تُوَلو چیست؟
هر طرف رو کنید، روی علیست
ای که پرسیدی امدم ز کجا
برتنم گرد و خاک کوی علیست
از علی آمدست هر چه که هست
باز گشت همه به سوی علیست
طبیبا وا مکن زخم سرم را
مسوزان قلب زینب، دخترم را
طبیبان نسخه ننویسید که باید
اجل برچیند امشب، بسترم را
ببند آنگونه زخمم را که در قبر
نبیند فاطمه زخم سرم را
کودک کوفه را که نان دادی
روزگاری بزرگ میگردد
مار در آستین خود داری
گرگزاده است و گرگ میگردد
چند ماهی که بگذرد از یاد
میبر اتفاق امشب را
چند سالی بزرگتر که شده
میکشد با نگاه، زینب را
محو دیدار تو بودم منو غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند
دارند میبرند مرا، مجلس یزید
ای ماه من، برای همین...
تاکنون نظری ثبت نشده است.