- 21
- 1000
- 1000
- 1000
شب شهادت حضرت فاطمه (س) فاطمیه اول 92 - محمود کریمی
مرثیه خوانی شب شهادت حضرت فاطمه (س) فاطمیه اول با صدای محمود کریمی، 1392
قطعات
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
روضه - فاش میگویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق ک درین دامگه حادثه چون افتادم من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد درین دیر خراب آبادم سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض به هوای سر کوی تو برفت از یادم نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم گر خورد خون دلم مردمک دیده سزاست که چرا دل به جگر گوشه زهرا دادم پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک ورنه این سیل دمادم ببرد بنیادم
-
شعرخوانی - بشنو از نی چون حکایت میکند وز جدایی ها شکایت میکند کز نیستان تا مرا بُبریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش یا علی جان مقتدای من تویی ابتدا و انتهای من تویی فاش میگویم به آوای جلی یا علی و یا علی و علی نیست اینم جز شعار دیگری حیدری ام حیدری ام حیدری هست ناموس خدا ناموس تو خیل اهل آسمان پابوس تو ای لسان تو لسان کبریا عضو عضو پیکرت زان خدا اعقلی و هوش تو هوش خدا اسمعی و گوش تو گوش خدا ابصرب و چشم تو چشم خدا خشم تو سرچشمه خشم خدا خود بگو ای جان عالم چیستی گر تو ایزد نیستی پس کیستی همین است و همین است و همین است تمام دین امیر المونین است آنکه باید اینچنین باشد منم دل غمین و شرمگین باشد منم خواستم یاری کنم اما نشد ریسمان از دستهایت وا نشد
-
زمینه - وااماه گفتن ندارد کوچه شلوغ و جای یک سوزن ندارد نا مرد مردم حق علی و فاطمه خوردن ندارد مادر به خود گفت شاید کسی کاری به کار زن ندارد من از نبی ام حتما کسی کاری به کار من ندارد افتادن زن در پیش چشم دیگران دیدن ندارد برخیز مادر زینب پناهی غیر این دامن ندارد وقتی حسینت در لحظه گودال پیراهن ندارد گل جای خود دارد ای کاش آهن در آتش نسوزد من دوست دارم که حتی دشمن در آتش نسوزد راه فراری ندارم میسوزم و مینویسم صد مرد آتش بگیرد یک زن در آتش نسوزد
-
واحد - کار مشکل ساز شد خانه داری با تن تب دار مشکل ساز شد حرف می زد با خودش توی قلب مجتبی اسرار مشکل ساز شد سعی دارد پا شود سعی او هر بار شد تکرار مشکل ساز شد رفت تا جارو کند خانه جارو کردنش این بار مشکل ساز شد دست یاری اش نکرد گردش دستاس هم انگار مشکل ساز شد حرف با پهلو زد و نیش تیز در همان مسمار مشکل ساز شد دست سنگین جای خود وقت سیلی خوردنش دیوار مشکل ساز شد مشکلاتش یک طرف رو گرفتن از علی بسیار مشکل ساز شد
-
واحد - سوزم و سازم و ناید ز درون فریادم کاش من زودتر از فاطمه، جان میدادم از زمانی که شریک غمم از دستم رفت هردم آید غمی از نو به مبارکبادم یاد کاش روزی که زدی ناله کنار دیوار تو نفس می زدی و من ز نفس افتادم کاش روزی که زدی ناله کنار دیوار چون در سوخته، میسوخت همه بنیادم کس نداند که در آندم به تو و من چه گذشت تو نفس میزدی و من ز نفس افتادم خصم خوشحال که بال و پر من بشکسته رفتی و از غم خود کرده ای دشمن شادم ***میرسد از منبر کوفه، ندای او به گوشم که ای تمام خلق عالم، من امامالعالمینم من علیام، عالیام؛ دانای اسرار نهانم انجمآرای سمایم، کارپرداز زمینم من به قرآن، «با» بسماللهالرحمنالرحیمم مومنون و کوثر و طه و قدر و یاسینم آلعمران، مائده، اعراف، توبه، هود، نوحم مومن و شوری و فتح و صافّات و حشر و تینم مقصد رمز «الم نشرح لک صدرک» منم من زآن که آرامش به قلب پاک «ختمالمرسلینم» مقصد رمز حقّ از السّابقون السّابقونم حجّتاللهام؛ وصی رحمتٌللعالمینم دست سرمد، یار احمد، ماه مفرد، زیب مسند مهر امجد، نور ایزد، من امامالعارفینم دائم هستم، حاکم هستم، قائم هستم، عالم هستم واصل هستم، فاصل هستم، مرشد روحالامینم تا قیامت گر شود تفسیر از نهجالبلاغه نیست خطّی از خطوط صفحهی علمالیقینم پرچمم «نصر من الله» است و خود «فتحاً قریبا» در نبرد ناکثین و قاسطین و مارقینم گفته قرآن: چنگ باید زد به حبلالله جمیعا اهل عالم! دست پیش آرید؛ من حبلالمتینم من معزّالمومنینم، من مذلّالمشرکینم من بصیرٌ بالعبادم، من هدیً للمتّقینم باد و خاک و آب و آتش در پی فرمانگذاری در شمال و در جنوب و در یسار و در یمینم بینوایان را نوایم، دردمندان را دوایم بیپناهان را پناهم، بیمعینان را معینم من همان شاهم که مشک پیرزن گیرم به دوشم من همان شاهم که دست حقّ بود در آستینم روز، یار خلق و شب، همبازی طفل یتیمم همنشینی با گدایان را به شاهی برگزینم گر ببینم اشک غم میریزد از چشم یتیمی میرود تا عرش اعلا، آه از قلب حزینم
-
مناجات - ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم فرو رفت از غم عشقت دمم دم می دهی تا کی دمار از من برآوردی نمی گویی برآوردم شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می جستم رخت میدیدم و جامی هلالی باز میخوردم کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده چو گرمی از تو میبینم چه باک از خصم دم سردم
تاکنون نظری ثبت نشده است.