- 21
- 1000
- 1000
- 1000
شب سیزدهم رمضان 1401 - محمود کریمی
مناجات خوانی شب سیزدهم رمضان با صدای محمود کریمی، 1401
قطعات
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
مناجات - تو ربّ بندهپرور؛ من عبد شرمسارم این نامهی سیاهم؛ این چشم اشکبارم اشکی بده که آبی بر آتشت بریزم سوزی بده که گاهی، آهی ز دل برآرم لطف و کرامت از تو؛ اشک خجالت از من بگذار تا بگریم؛ چیزی جز این ندارم من بندهی گنهکار؛ تو کردگار غفّار تو مستحقّ عفوی؛ من مستحقّ نارم تو در کتاب وحیات از عفو خویش گفتی من نیز کردم إقرار؛ گفتم گناهکارم من پشت کرده بودم بر درگهت ز غفلت تو باز روی دادی تا بر تو رو بیارم عفو است اگر ز احسان، جرم مرا ببخشی عدل است اگر در آتش، سوزی هزاربارم میثم! گر از تو پرسند، آوردهای چه با خود؟ برگو تهیست دستم، امّا علیست یارم
-
روضه - غروب بود که حَیِّ عَلی رسید به ما خوش آمدید خدا، از سما رسید به ما چه خوب شد رفقا! دور، دور ما شده است دعا کنید که اذن دعا رسید به ما دوباره گوشهی این خانه، جایمان دادند دراین شلوغی میخانه، جا رسید به ما غریبه، دور و بر ما زیاد بود امّا طراوت نفسی آشنا رسید به ما دوباره شوق گرفتیم بندهاش باشیم گرفته بود دل ما؛ صفا رسید به ما کجاست دست گدایان؟ کریم میآید کریم آید و دست عطا رسید به ما به جای ثروت دنیا، نجف به ما دادند خوشا به طالع ما! خاکپا رسید به ما حساب سیشبهی ما فقط به دست علیست فقط به عشق «علی»، اهدنا رسید به ما «علی» مراقب ما بود و هست و خواهد بود همیشه و همهجا، این بها رسید به ما برای سفرهی افطار هم حواسش بود کمی هم از رطب «مرتضی» رسید به ما شروع ماه مبارک، صدا زدیم «حسین» شروع ماه خدا، کربلا رسید به ما عیار روزهی ما، گریه بر «حسین» باشد هزار خیر در این گریهها رسید به ما به روزهی رمضان، روضهی عطش دادند غم لبان عزیز خدا رسید به ما همان کسیکه، حرامی لگد به جسمش زد درآن میان، خبر از نیزهها رسید به ما سپاه شام، صدا زد که پیرهن اینجاست سپاه کوفه صدا زد، عبا رسید به ما
-
روضه - ذوالجناح آمد ولی با خود، سوارش را نداشت بیقرار بیقرار آمد؛ قرارش را نداشت سالها پا در رکاب حضرت خورشید بود بر رکاب امّا سوار کهنهکارش را نداشت بر رکاب خود، نگین سرخ خاتم را ندید بر رکاب خود، نگین شاهوارش را نداشت خوب یادش بود؛ وقتی رهسپار جنگ شد دشت، تاب گامهای استوارش را نداشت لحظههایی را که بی او از سفر برگشته بود لحظههایی را که اصلاً انتظارش را نداشت یالهایش، گیسوانی غوطهور در خاک و خون چشمهایش، چشمهای که اختیارش را نداشت اسب بیصاحب، شبیه کشتی بیناخداست صاحبش را، هستیاش را، اعتبارش را نداشت پیکر خود را به خون آسمان آغشته کرد طاقت دلکندن از دار و ندارش را نداشت اسبها در قتلگاه، آسیمهسر میتاختند کاش! شرم دیدن ایل و تبارش را نداشت پیکری صدپاره از آوردگاه آورده بود که حساب زخمهای بیشمارش را نداشت کاش دُلدُل بود و دلدل کردنش را میشنید لحظهای که حیدر بیذوالفقارش را نداشت بالهایش را همانجا باز کرد و جان سپرد آرزویی غیر مردن در کنارش را نداشت
-
نوحه - من کجا در بین خون و خاک، دنبالت بگردم آمدم تا دور جسم بیپر و بالت بگردم پا به پای من آمدند میآمدم و میزدند آواره شدم! وای حسین ای شاه! کفنت کو عقیق یمنت کو بگو پیرهنت کو تنت کو تا که لب را میگذارم روی رگهای بریده میزند فواّرهی خون، زخم اعضای بریده تو که دست و پا میزدی وقتی زیر و رو میشدی صیحه زد تمام فلک وای حسین، وای حسین ای شاه! قمرت کو کنارت، پسرت کو ردا و سپرت کو سرت کو آمدم امّا به سختی این نفس بالا میآید من که رفتم از کنارت، مادرم زهرا میآید پاشیده ز هم پیکرت از هم میربایند سرت سینه میزند مادرت وای حسین، وای حسین یا سیّدالعطشان ببین نالهی طفلان حسین جان
تاکنون نظری ثبت نشده است.