- 225
- 1000
- 1000
- 1000
شب بیست و پنجم ماه رمضان 1400 - میثم مطیعی
مراسم شب بیست و پنجم ماه رمضان با صدای میثم مطیعی، 1400
قطعات
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
شعرخوانی - رسید جمعه ی آخر سلام قدس شریف سلام قبله ی صبر و قیام، قدس شریف سلام بر دل پرخون مسجدالاقصا به مسجدی که خداوند گفت: «بارکنا...» سلام ما به تو و دست های بسته شده سلام ما به تو ای حرمت شکسته شده اگرچه شعله به پا کرده فتنه هر طرفی اگرچه تفرقه در هر کنار بسته صفی اگرچه کفر به نیرنگ و جنگ بسته کمر اگرچه تکفیر از پشت می زند خنجر نبرده ایم ز خاطر دمی تو را ای قدس تویی هنوز تویی آرمان ما ای قدس بگو به دشمنمان، انتقام، سنگین است و فتح آخر ما قبله ی نخستین است بگو سپاه علی سوی خیبر آمده است بگو که دوره کودک کشی سرآمده است قسم به غیرت این کودکان سنگ به دست که نیست حاصل صهیونیان بغیرشکست دگر به محکمه های جهان، امیدی نیست بیا به معرکه اکنون که فرصتی باقی ست دمی که تیغ قیام از نیام، برخیزد به عزم ما همه دیوارها فرو ریزد زمان فتنه ی شام است و ما سحرزادیم زمین اگرهمه خاموش مانده، فریادیم به رغم توطئه ی نابرادران، هستیم و در کنار تو ای قدس همچنان هستیم مباد آنکه رفیقان نیمه راه شویم شب است و فتنه، مبادا که روسیاه شویم ببین که در غم تو لحظه ای نیاسودیم هنوز چشم به راهان صبح موعودیم نبرده ایم ز خاطر دمی تورا ای فدس تویی هنوز تویی آرمان ما ای قدس ....
-
مناجات - در میزنم، در میزنم، دوباره میخونهتو به روم نیار، نگو بهم، شکستی پیمونَهتو نگو بهم، نمیخرم، اون دل ویرونهتو من همونم، روسیاه قدیمی الهی تو همونی، مهربون و کریمی الهی عفوک عفوک یا الهی صدام زدی، دعوت شدم، باز اومدم مهمونی با اینکه تو آلودگیهای منو میدونی خوبه که از، من پیش جمع، رو برنمیگردونی من همونم، بی وفای همیشه الهی تو همونی، با صفای همیشه الهی عفوک عفوک یا الهی میشناسمت، میشناسمت، از اون قدیم ندیما راضی میشی، راضی میشی، از من چه زود خدایا وقتی قسم، میدم تو رو، جون حسین زهرا من همونم، گریهی زیر پرچم الهی تو همونی، روضه خون محرم الهی عفوک عفوک یا الهی نیمه شبه، یه دختری، از خواب ناز پریده با گریه و، حسرت میگه، خواب باباشو دیده خوابش چه زود، تعبیر شده، اومد سر بریده من همونم، دختر ناز شیرین زبونت تو همونی، مونده روی لبت لخته خونت تیغ دشمن نداده امونت من همونم، چهرمو که نکردی فراموش تو همونی، که منو میگرفتی تو آغوش بابایی بابایی پس تنت کوش؟
-
روضه - نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری ؟ تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت از این عالم چه می خواهی همه عالم به قربانت مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم جهان را جان بده ، پلکی بزن ، یا حی یا قیوم خبر دارم که سر از دیر نصرانی در آوردی و عیسی را به آیین مسلمانی در آوردی خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هی کردی تو می رفتی و می دیدم که چشمم تیره شد کم کم به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم کم تو را تا لحظه ی آخر نگاه من صدا می زد چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا می زد حدود ساعت سه ، جان من می رفت آهسته برای غرق در دریا شدن می رفت آهسته بخوان ! آهسته از این جا به بعد ماجرا با من خیالت جمع ای دریای غیرت خیمه ها با من تمام راه بر پا داشتم بزم عزا در خود ولی از پا نیفتادم ، شکستم بی صدا در خود شکستم بی صدا در خود که باید بی تو برگردم قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید شاعر : سید حمیدرضا برقعی
تاکنون نظری ثبت نشده است.