- 262
- 1000
- 1000
- 1000
شب بیست و دوم ماه رمضان 1400 - میثم مطیعی - شام شهادت امام علی (ع)
مراسم شب بیست و دوم ماه رمضان، شب ضربت خوردن امام علی (ع) با صدای میثم مطیعی، 1400
قطعات
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
روضه - اَمَّن یُّجیبُ دور و برش فایده نداشت امّیدواری پسرش فایده نداشت با استخوانِ در گلو و خار چشم سوخت دریا بر آتش جگرش فایده نداشت از بس شکاف ضربت تیغش عمیق بود مرهم برای زخم سرش فایده نداشت رخساره زرد بود و ورم داشت پیکرش افتاده بود بال و پرش فایده نداشت از تاب درد پا به زمین میکشید آه دارو به حال محتضرش فایده نداشت آمد طبیب و گفت که فکرِ کفن کنید حتی امید در نظرش فایده نداشت از سوز زهر کمتر و کمتر به هوش بود نه کاسههای دور و برش فایده نداشت خون قطره قطره بند نمیآمد از سرش بستند هر چه سختترش فایده نداشت میخواست التماس دعا زینب از حسین الغوثهای چشم ترش فایده نداشت میداد هر چه شان? بابا تکان چه سود میزد صدا هرآنقدرش فایده نداشت عباس هر چه زد به سر از غصهای که دید خون بر محاسن پدرش فایده نداشت در پای در به گریه یتیمی به خواب رفت هر قدر ماند منتظرش فایده نداشت شاعر : علیرضا شریف
-
زمزمه - نگاهم پر از درد، نگاهِت پر از راز میخوام مطمئن شم، نفس میکشی باز تا چشماتو بستی قیامت شد انگار ببین زنده شد اون غمای قدیمی تا چشماتو بستی دل بچه ها ریخت چقد تلخه بابا شروع یتیمی «جهان بی تو آقا یتیمه، زمین و زمان بیقراره ببین آسمونم هوای، گریه داره» «علی جان علی جان علی جان(2)، یا علی جان» به در مونده امشب، نگاه یتیما خدایا نظر کن، به آه یتیما چه تلخه که زینب تو این شهر غربت غبار یتیمی رو چهره ش بشینه چه سنگینه داغی که از این جدایی نصیب دل تنگ ام البنینه سحر بود و شق القمر شد، علی رهسپار سفر شد غم غربت آل زهرا، تازه تر شد «علی جان علی جان علی جان(2)، یا علی جان» خداحافظ عشق دل بی قرارم علی جان تو رو به خدا می سپارم حلالم کن آقا چقد گریه کردم چقدر این روزا زحمتت داده زهرا حلالم کن آقا که کاری نکردم چقد حرف شنیدی از این اهل دنیا حلالش کن این بستری رو حلالش کن این قد کمونو حلالش کن این خسته حال نیمه جونو
-
مقتل و روضه
-
زمینه - شده روزامون مثه هم، تکراری و مبهم آشفته شدیم و دَرهم، «یا کریمَ العفو» این زندگی، زندگی نیست، جز شرمندگی نیست اینکه راه بندگی نیست، «یا کریم العفو» تو از عبادت گفتی، ما خواب راحت خواستیم تو از قیامت گفتی، عافیت خواستیم بگذر از ما «یا إلهَ العاصِین»، یا رب ما گدا، تو «راحمَ المَساکین»، یا رب رحمی کن به حق آل یاسین، یا رب الهی العفو یارب، الهی العفو یارب الهی یارب، عفوک یا رب یا فارِجَ الْهَمّ، لَبَّیْک، یا کاشِفَ الْغَمّ، لَبَّیْک نوای قلبم، لَبَّیْک، دم به دم، لَبَّیْک کولهبارم از گناه پُر، اومدم مثه حُر ذکرمه «یا کاشف الضُّر»، تویی امیدم خونوادهمم آوُردم، غصه دیگه نخوردم همه رو به تو سپردم، تویی امیدم اگر که همرات باشیم، اهل مناجات میشیم همدم طاعات باشیم، بندههات میشیم این پسر بشه فدای مولا، ای کاش دخترم باشه تو راه زهرا، ای کاش زندگیم بشه حسین سراپا، ای کاش الهی العفو یارب، الهی العفو یارب الهی یارب، عفوک یا رب یا فارِجَ الْهَمّ، لَبَّیْک، یا کاشِفَ الْغَمّ، لَبَّیْک نوای قلبم، لَبَّیْک، دم به دم، لَبَّیْک شب نماز و دعا بود، همهم? وفا بود خیمهها پر از نوا بود، شب عاشورا چراغای خیمه خاموش، شیرخواره توو آغوش یه خواهری رفته از هوش، شب عاشورا علیِّ اکبر بیدار، علیِّ اصغر بیتاب ساقی لشکر بیدار، تا سحر بیتاب روضه خوند حسین برای خواهر، ای وای فردا ارباً اربا میشه اکبر، ای وای غرق خون میشه گلوی اصغر، ای وای الهی العفو یارب، الهی العفو یارب الهی یارب، عفوک یا رب یا فارِجَ الْهَمّ، لَبَّیْک، یا کاشِفَ الْغَمّ، لَبَّیْک نوای قلبم، لَبَّیْک، دم به دم، لَبَّیْک شاعر : محمدرضا رضایی
-
زمینه - نفسمون گرفت؛به دادمون برس خودت به داد این دلای خون برس تویی تو آخرین امیدمون، بیا به حق سروای شهیدمون بیا تو رو صدا زدیم کنار شیش گوشه تو خلوت بقیع، که خیلی خاموشه: «الهی عظم البلاء» تو رو صدا زدیم ما زیر آسمون تو خستگیهای اردو جهادیمون اگه که سیل اومد، اگه که زلزله تو سختی و بلا، اسیر فاصله آستین همتو بالا زدیم همه نفس نفس تو رو صدا زدیم همه «الهی عظم البلاء» شکسته بغض ما، وبرح الخفاء وانکشف الغطاء وانقطع الرجاء به تنگ اومد زمین، تیره شده زمان زانوی ظالماس رو گلوی جهان الیک المشتکی، از این همه جفا وانت المستعان، تو این همه بلا «الهی عظم البلاء» شاعر : دکتر محمدمهدی سیار
-
روضه - شاهی ندیدم مثلتو، مثل تو شاهی شاهی که درد دل کند در گوش چاهی آه از نفس هایت که عمری حبس بودند سر می کشید از سینه ات آهی به آهی تا عرش می شد رفت وقتی می گرفتی دست یتیمی، بی کسی، بی سرپناهی از پشت خنجر خوردی آخر چون نمی در جنگ رویارو حریف تو سپاهی امروز نه! سی سال پشی افتادی از پا با خارک روی چادری، خاک سیاهی پیش نگاهت آب شد شمع امیدت ماه تو زحمی داشت بر رویش سه ماهی آتش کشیدند آشیانت را نگفتند سیلی زدند آن ماه را با چه گناهی از روز کوچه تا شهادت، حرفت این بود یا فاطمه چیزی بگو... حرفی... نگاهی... حالا که داری میروی اما می آیی با فاطمه روزی گنار قتلگاهی... شاعر : محمد رسولی
تاکنون نظری ثبت نشده است.