منو
شهادت حضرت فاطمه (س) شب پنجم فاطمیه اول 99 - حسین سازور

شهادت حضرت فاطمه (س) شب پنجم فاطمیه اول 99 - حسین سازور

  • 3 تعداد قطعات
  • 5 دقیقه مدت قطعه
  • 127 دریافت شده
مرثیه خوانی شهادت حضرت فاطمه (س) شب پنجم فاطمیه اول با صدای حسین سازور، 1399

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 5:01
    مدح - آنکه تابید رخش در شب یلدای علی کیست جز فاطمه نوریّه ی شبهای علی فاطمه کیست؟ همان است که دراین نه سال هر سحر بود خودش ربی الاعلای علی همه بر پاش میوفتند پیمبرها هم.. ولی افتاد خود فاطمه بر پای علی بارها گفت پیمبر که علی جان من است و شده فاطمه هم جان گوارای علی زن نبینش! بخدا ظرفیتش را دارد... که به میدان بزند جنگ کند جای علی هر چه گفته ست علی بود علی بود علی نیست بر لوح دلش غیر تولای علی ما گدایان علی ریزه خور فاطمه ایم جان فدای کرمت حضرت زهرای علی! حکم لولاک خدا بود که فهماند به ما اوست تنها سبب خلقت دنیای علی این دو سه ماه چه آمد به سر بانو که بسته شد بر رخ او راه تماشای علی یک در سوخته و یک زن سیلی خورده ما بمیریم برای غم عظمای علی
  • 5:19
    روضه - یا غیاث المستغیثین کاشف الکرب الحسین با تو دارم عهد دیرین کاشف الکرب الحسین ای برایم عشق تو دین کاشف الکرب الحسین زندگی شد با تو شیرین کاشف الکرب الحسین رحمت ِ الله ، بر شیر حلال مادرم شکر حق ساعت به ساعت من ابالفضلی ترم شاعر : محمدحسین رحیمیان
  • 8:30
    واحد - دیده بگشا که طبیبت سر بالین آمد دیده بگشا که حسین با دل خونین آمد دیده بر هم منه ای سرو به خون غلطیده تا نگویند که حسین داغ برادر دیده*** ناگهان سایه خورشید به صحرا افتاد آسمان خم شده و ماه به دریا افتاد پیش از این بود که مردی دل خود را گم کرد آنچنان رفت که یکباره زمان جا افتاد عشق می‌خواست که همگام شود با گامش عشق هم چند قدم آمد و از پا افتاد آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به لب تشنه سقا افتاد شاه شمشاد قدان، خسرو شیرین دهنان خیره در چشم خدا، محو خدا، نعره زنان مست از گفتن یاهوی خودش رد شد و رفت مشک برداشت و از روی خودش رد شد و رفت رفت تا از نفسش علقمه بی‌تاب شود رفت تا آب خجالت بکشد، آب شود دست در نهر فرو برد و نگاهش‌تر شد دید تصویر خودش شکل کسی دیگر شد: دید لب‌های کسی خشک‌تر از خاک کویر... گفت ای علقمه این قسمت من نیست، بگیر! لبش آتشکده شد، باز هم از او دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد جلوه‌ای کرد رخش، ترس به لشکر افتاد باز از دور نگاهش به برادر افتاد دختری دید که از دور کسی می‌آید مژده‌ای دل که مسیحا نفسی می‌آید رفت در خیمه و خندید... عمو آب آورد! لحظه‌ای زمزمه پیچید: عمو آب آورد باز بیرون زد و زل زد... نکند دیر شود قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر شود خیره شد باز ولی بین تماشا گم کرد او نمی‌دید و عمو دست خودش را گم کرد آب شرمنده اوغرق خجالت می‌ریخت داشت از دست عمو بار امانت می‌ریخت داشت از دست عمو... آه... عمو دست نداشت گم شده تکه‌ای از ماه... عمو دست نداشت آسمان تیره شد و ولوله‌ای برپا شد ماه چرخید و چنان زلزله‌ای برپا شد... آتش آن نیست که در خرمن پروانه زدند آتش آن است که در سینه سقا افتاد عرق شرم به پیشانی او زد، ناگاه به نگاهش گذر حضرت زهرا افتاد سمت او آمد و آرام صدا زد پسرم! بعد از این بود زبانش به تمنا افتاد یار می‌آمد اگر بخت به او رو می‌کرد تیر در چشم عمو بود فقط بو می‌کرد بوی سیب آمد و مدهوش تو شد تا به ابد یار با اوست چه حاجت که زیادت طلبد؟! شاعر : حسن اسحاقی

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است.

تصاویر

پایگاه دعا و نغمه های مذهبی