منو
28 صفر ، رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) - میثم مطیعی،98

28 صفر ، رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) - میثم مطیعی،98

  • 4 تعداد قطعات
  • 18 دقیقه مدت قطعه
  • 371 دریافت شده
مرثیه خوانی 28 صفر، رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) با صدای میثم مطیعی، 1398

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 18:00
    روضه - رفتی و دست مهربانت رفت در خاک رفتی و از داغت عزادارند افلاک با خویش بردی آن نگاه مهربان را آن رحمت جاری و پاک و بیکران را رفتی ولی بوی تو را دارد مدینه ابری شده از غصه می بارد مدینه یک عمر در راه خدا سختی کشیدی رفتی ولی از امتت خیری ندیدی قرآن صدایت می زند برگرد احمد آیات رحمن غرق ذکر یا محمد برگرد آیات خدا بی تو غریبند آیات نور و انّما بی تو غریبند غار حرا دلتنگ شبهای تو مانده در حسرت یک بوسه از پای تو مانده رفتی ولی در قلبهای دشمن و دوست آن چهره و لبخند زیبای تو مانده هر چند نشنیدند یک عده صدایت در آسمان شهر آوای تو مانده بر روی پیشانی ایتام مدینه مثل همیشه جای لبهای تو مانده نور علی نور دل غمگین زهرا در ظلمت این قوم زهرای تو مانده رفتی برایش ناله مانده درد مانده رفتی علی در بین صد نامرد مانده آقا تو رفتی بیت الأحزان را ندیدی سینه زدن بر خاک سوزان را ندیدی رفتی ندیدی ناله های دخترت را خون گریه ها و ربنای دخترت را رفتی ندیدی بعد تو حرمت شکستند دستان حیدر را میان کوچه بستند رفتی سفارشهای تو روی زمین ماند بعد از تو زهرا و امیرالمومنین ماند بعد از علی تنها و بی یاور حسن شد خونین جگر خونین دهن خونین کفن شد رفتی ندیدی ماجرای کربلا را رفتی ندیدی پیکر در بوریا را در کربلا اجر رسالت اینچنین بود جسم حسینت پاره پاره بر زمین بود بی اعتنا از گریه زینب گذشتند از روی جسمش با سم مرکب گذشتند اینجا میان روضه ها زینب قدم زد آتش به جان شعرهای محتشم زد این کشته افتاده بی سر حسین است این که نمانده از تنش پیکر حسین است این که سپاهی ریخته روی تن او این شاه بی سردار و بی لشکر حسین است این خیمه ای که گیسوی حورش طناب است حالا اسیر شعله ها و آفتاب است این پیکری که زینت دوش نبی بود حالا تمام پیکرش شد خاک آلود شاعر : مجتبی شکریان همدانی
  • 6:56
    زمزمه - دیگر آیات قرآن، نخواهد آمد بعد پیغمبر باران، نخواهد آمد بسوز مدینه از این عزا به همراه مرتضی که محضر گشته به پا مگر چه گفته پیغمبر، که خندان است دعا کنید علی را که، پریشان است امان خداحافظ جان ما دلیل ایمان ما رسول قرآن ما «امان، رسول الله الأمان» بوی آتش می آید، أعوذ بالله فتنه‌ای گشته شاید... أعوذ بالله خدا خودت رحمی کن به ما از این قوم بی وفا اگر شد فتنه به پا اگر شود فراموش آن، سفارشات پیغمبر کشان کشان سوی مسجد، رود حیدر «امان، ز غم‌های فاطمه» جایتان خالی مردم، مدینه امشب جان ز داغ مجتبی، رسیده بر لب امان که قبرش بی گنبد است که بی رفت و آمد است کجا مثل مشهد است خوشا دلی که این شب‌ها، ز ره رسیده مهمان است حرم پر از دم مولا، رضا جان است «حسن، غریب مادر حسن رضا، عزیز زهرا رضا» شاعر : رضا یزدانی
  • 6:30
    زمینه - تا همیشه ما، عاشق توییم بی قرارتیم! حضرتِ کریم! شاهد همه، تنهاییاته این زره‌ای که، پشت عباته شرمنده که از دست ما هر دم داری غم می‌بینی تو کجا و ذلت کجا تو معز المومنینی ای اشک و ای آهم حسن جان حسن جان شاه بی سپاهم حسن جان حسن جان محتاج نگاهم حسن جان حسن جان «ای جانم حسن جان، حسن جان حسن جان» ارث مرتضاس، غیرت حسن کوچه شاهدِ غربت حسن چادری که شد خاکی ستم قامتی که شد بین کوچه خم راحت شد از کابوسی که عمری اونو میداد آزار دستی می‌زد، سیلی ای وای، وای از اون دست، وای از دیوار ای همراز زهرا حسن جان حسن جان ای آقای تنها حسن جان حسن جان ای مظلوم دنیا حسن جان حسن جان «ای جانم حسن جان، حسن جان حسن جان» میشه راحت از، داغِ هر شبش ای فدای اون، خون رو لبش دلهره داره چشمای ترِش خیره میشه به روی خواهرش تنهایی مجتبارو زینب داره می‌بینه آه وای از روزی که برگرده با قلب خون از قتلگاه داره خون می‌باره حسین جان حسین جان آه از حلق پاره حسین جان حسین جان پیراهن نداره حسین جان حسین جان «ای جانم حسین جان، حسین جان حسین جان» شاعر : رضا یزدانی
  • 7:19
    شعرخوانی - با توام ای طبیب کوله به دوش با توام ای پزشک جان و دلم! قلب من درد می کند مولا! چندوقتی ست دائماً کسلم نسخه‌ی روشنی که پیچیدی باز مثل همیشه یادم رفت فکر کردم که عقلمان کافی ست آفت افتاد و اعتقادم رفت نسخه ات را گذاشتم یکسو طبق میل خودم عمل کردم هرچه تجویز کرده‌ای را نه، هرچه پرهیز داده‌ای خوردم قرص ها را بدون نظم و نظام نه سرِ حوصله، نه در وقتش شربتت را گذاشتم پَستو می روم گاه گاه سر وقتش درد داریم روز و شب، دریاب مشتری های بی‌نوایت را باز با ما سخن بگو احمد! باز کن جعبه‌ی دوایت را خوانده ام در کتابها اینکه روزی از مکه رهسپار شدی بهر درمانِ مردم طائف میهمان، نزد آن دیار شدی میزبان ها گذاشتند آنجا در پذیراییِ تو سنگِ تمام عده ای از میان دامن ها عده ای نیز از بلندی بام دزد و مجنون و ساحر و کذّاب ننگ بر من، چه اَنگ ها خوردی از زمین و زمان و پیر و جوان خاک بر من، چه سنگ ها خوردی باز هم جای شکر آن باقی ست پسرت "زید"، در کنارت بود سپرت شد مقابل طفلان دست کم، یار و غمگسارت بود راستی! نقلِ شام و زینب هم مثل طائف، قرین حادثه بود ولی ای کاش پیش زینب نیز یک نفر مثل "زیدِ حارثه" بود... شاعر : دکتر محسن رضوانی

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است.

تصاویر

پایگاه دعا و نغمه های مذهبی