- 2956
- 1000
- 1000
- 1000
شب نهم محرم 1400 - محمود کریمی و حنیف طاهری - تاسوعا
مرثیه خوانی شب نهم محرم با صدای محمود کریمی و حنیف طاهری، 1400
قطعات
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
مدح - راز عطش سفرهی إفطار؛ اباالفضل لبتشنه شدم؛ باز زدم جار، اباالفضل معنا ندهد عشق، زمانی که نباشد دلدار، حسینبنعلی؛ یار، اباالفضل با گیسوی او، کار دلم خورده گره؛ کاش هرگز مگشاید گره از کار، اباالفضل میرفت که تفسیر شود سورهی زلزال آنلحظهکه شد عازم پیکار، اباالفضل میخواست بریزد بههم ارکان جهان را فرمود خدا: دست نگهدار، اباالفضل پشت سر او، لشکر القاب به صف شد سردار و وزیر و سپر حضرت ارباب کرم حامی و همبازی طفلان حرم، ماه بنیهاشم و خورشید بنیآدم و سرلشکر و صاحبعلم و فارس و وافی و یل بیمثل و ناصر و مُستعجل و صدّیق و امیر و بطل و اکبر و اعلیدرجات و حمس و اطلس و اطیار اباالقاسم و ساعی و قدرقدرت و واقی و خدای ادب و ضیغم و ضرغام و قویشوکت و فادی و جوانمرد حسنروی و علیهیبت و کشّاف کروب و اسد و صابر و زهرا صفت و غیرتی و صفشکن و سیّد و سالار اباالغوث و اباالقربه و سقّا و ولینعمت و عبّاس جهانگیر و جهانبخش و جهاندار و مصفّا و مواسی و سپهدار و علمگیر و علمدار، اباالفضل از روز ازل با علی و فاطمه بودهاست همسایهی دیوار به دیوار، اباالفضل هرچند که حر، سیّدالاحرار جهان است شد سیّد این سیّداحرار، اباالفضل معشوق شدن، اصل اصولش دوکلام است مقیاس، علیاکبر و معیار، اباالفضل در روضهی رضوان هم اگر روضه گرفتند تردید نکن؛ هست میاندار، اباالفضل چون خواست خدا، نام تو را باب حوائج یک بار خدا گفتم و صد بار، اباالفضل ای کاش تو هم «میثم تمّار» بخواهی بردار سرم را بده بر دار، اباالفضل
-
روضه - مشکت صدپاره شده قلبم آواره شده رفتی و برادر تو، بیچاره شده گل وفای من شنو صدای من زمین و آسمان ببین میلرزد به نالههای من شدم غریب و قاتلت میخندد به گریههای من بی تو، من بیسپرم بی تو، بیبال و پرم با دیدن پیکر تو، خم شد کمرم یل دلاورم امیر لشکرم میان نالههای تو میآید صدای مادرم صدای وامصیبتای زینب میآید از حرم جان جانان منی امّا گریان منی از بس نگران من و اطفال منی چه شد پناه من یل سپاه من کجایی آندمی که آید قاتل به قتلگاه من کجایی آندمی که آید آتش به خیمهگاه من
-
زمینه - ای آبآور رشید زینب امّید همه، امّید زینب با هر رفتنت به معرکه تا برگردی، دلش تپیده زینب ای علمدار اباعبدالله یا ابوفاضل، فی امانالله سرباز حرم، سردار لشکر زنده میکنی قتال حیدر وقتی میزنی به قلب میدون پیغمبر میگه «اللهاکبر» چشمت از ارباب حتّی یهلحظه برنمیگرده، مطیع محضه عالم میکنه از تو تمنّا افتاده به پات، ماه مهنّا وقتی که سوار میشی رو مرکب میخونه حسین «إنّا فَتَحنا» محضر زهرا، آبرو داری آبروی این ایل و تباری استدعای هر موج فراتی گرمای دل مخدّراتی ای معنای «یا بابالحوائج» سکّاندار کشتی نجاتی یا ابوفاضل، ذکر عاشوراس خیمهها امنه تا علم بالاس شهید علقمه؛ واویلا عزیز فاطمه؛ واویلا ابوفاضل مدد؛ واویلا گل امّالبنین؛ واویلا شده قطعالیمین؛ واویلا فتاده بر زمین؛ واویلا به روی آن جبین؛ واویلا عمود آهنین؛ واویلا علمدار حسین؛ واویلا امیر نشعتین؛ واویلا عزیز عالمین؛ واویلا امّید زینبین؛ واویلا ای نازنین برادرم؛ واویلا خفته به خون برابرم؛ واویلا خیز و ز جا و بکن نظر؛ واویلا قدّ خمیدهی مرا؛ واویلا آب نمیخورد دگر؛ واویلا سکینه گر کند نظر؛ واویلا مشک دریدهی تو و؛ واویلا رنگ پریدهی مرا؛ واویلا سپهدار حسین؛ واویلا عزیز یار حسین؛ واویلا
-
روضه - بیشه از سیطرهی شیر، بههم ریخته بود لشکر از غیرت شمشیر، بههم ریخته بود چشمهای غضبآلود، نفس میگیرد دشت از ضرب نفسگیر، بههم ریخته بود مثل این بود، زمینلرزه به شام افتاده کوفه با نعرهی تکبیر، بههم ریخته بود یک سوار آمده بود و همه رم میکردند دشمن از صاعقهی تیر، بههم ریخته بود مرتضی بود، حسن بود ولی لبتشنه کربلا با دو سه تصویر، بههم ریخته بود آب بر دامن او چنگ زد و گفت: بنوش آب از غصّهی تقدیر، بههم ریخته بود دست در آب فرو برد؛ فرات آتش شد آب از سوز لب آب حیات، آتش شد ناگهان داغ رقم خورد؛ بماند بعدش به زمین، ماه حرم خورد؛ بماند بعدش داد زد حرمله از دور؛ چه چشمی دیدم تیر را تا که زدم، خورد؛ بماند بعدش همه سردرد گرفتند میان خیمه به سر او که علم خورد؛ بماند بعدش آبرویش، همه از مشک چکید و بر مشک خون آن دست قلم خورد؛ بماند بعدش این عمو، جان حرم بود که هی کم میشد قامتش زود بههم خورد؛ بماند بعدش تاکه افتاد زمین، موقع مشعلها شد راه دشمن به حرم خورد؛ بماند بعدش وای من! داد حرم، داد حرم در آمد یک برادر به سر چند برادر آمد خیز از جا بگو تا کمرم را چه کنم تو که راحت شدهای؛ من جگرم را چه کنم موقع آمدنم، حال ربابم بد بود بعد این وضع بگو که پسرم را چه کنم مادرم آمده اینجا که مرا جمع کند پدرم از نجف آمد، پدرم را چه کنم پا مکش روی زمین؛ دشت نگاهت نکند جان من، هلهلهی دور و برم را چه کنم از رشیدی تو در راه، کمی ریخته است بازویت را چه کنم، چشم ترم را چه کنم مشک افتاده، زمین پر شده، سر پاشیده یک نفر هستم و صد دردسرم را چه کنم قطعهقطعه شدی و قطعیقین میبیند از مدینه به خدا امّبنین میبیند سر، کنار تو نهم یا به حرم سر بکشم که سر دخترکانم، دو سه معجر بکشم قول دادی که بیایی و برایم بد شد حال، شرمندگی مادر اصغر بکشم تا که زینب نرسیده به تماشای تنت زود باید به رویت، چادر مادر بکشم به زمین دوختهای؛ مزرعهی تیر شدی چند صد تیر، چگونه همه از پر بکشم وای! خاصیّت این تیر سهشعبه این است باید از پشتسرت از طرف سر بکشم خوردهای تیر از اینسو و از آنسو پیداست اینکه بالای سرت تاب ندارد؛ زهراست
-
روضه - آبآور را زدند نالهای پیچید در خیمه که لشکر را زدند در میان نخلها دستها تا شد قلم، گفتند حیدر را زدند بازهم از پشت نخل حرمله یک چشم، خولی چشم دیگر را زدند خورد تا روی زمین دید بر دیوار کوچه، روی مادر را زدند تا که کوتاهش کنند تیغها از سمت پا، بدجور پیکر را زدند یکنفر مو را گرفت یک تبر محکم به پایین آمد و سر را زدند آستین شد موی سر دزدهای قافله اینبار معجر را زدند روی تیغ نیزهها ابتدا عبّاس را و بعد اصغر را زدند چند باری افتاد باز محکمتر به نیزه، حنجر را زدند
-
واحد - خواستم مشک به دستت برسانم که نشد یا که آبی به لبت، حیف به جانم که نشد بین دندان من، این مشک دلم را سوزاند سعی کردم نشود خیس لبانم که نشد پیش تو پا نشدم؛ آه! مرا میبخشی گفتم از تیر، خودم را بتکانم که نشد سعی کردم بهخدا هرچه که تیر است و سنان جای این مشک بر این سینه نشانم که نشد که عمود آمد و تا بین دو ابرو واشد خواستم نشکند ابروی کمانم که نشد
-
واحد - حنیف طاهری - چه شد آن دست بلندی که به آوای بلند دعویت بود که من بازوی حیدر دارم بر در خیمه چو می آمدی و می رفتی شعفی داشتم از اینکه برادر دارم ماه رخسار تو می دیدم و می بالیدم که چراغ شب دامادی اکبر دارم از تو دیوار شهنشاهی من محکم بود حال از بی کسی ام دیده به خواهر دارم وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای خوش به حال لب اصغر که تو سقا شده ای آب از هیبت سقایی تو می لرزد بی عصا آمده ای حضرت موسی شده ای به سجود آمده ای یا که عمودت زده اند یا خجالت زده ای به که چه زیبا شده ای یا اخل گفتی و آنگه کمرم درد گرفت کمر خم شده را غرق تماشا شده ای منم و بعد تو و این کمر بشکسته تویی و ضربه ای و فرق ز هم واشده ای سعی بسیار نکن تا که ز جا برخیزی اندکی فکر خودت باش ببین تا شده ای مانده ام با تن پاشیده ات آخر چه کنم ای علمدار حرم مثل معما شده ای
-
تک
-
تک
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان