- 1320
- 1000
- 1000
- 1000
ولادت امام زمان (عج) حسن خلج، سال 1397
مولودی ولادت امام زمان (عج) با صدای حسن خلج، سال 1397
قطعات
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
لب ما و قصه زلف تو چه توهمی چه حکایتی/تو و سر زدن به خیال ما چه ترحمی چه سخاوتی/به نماز صبح و شبت سلام و به نور در نسبت سلام/و به خال کنج لبت سلام که نشسته با چه ملاحتی/وسط الست بربکم شده ایم در نظر تو گم/دل ما پیاله لب تو خم زده ایم جام ولایتی/به جمال وارث کوثری به خدا حسین مکرری/به روایتی خود حیدری چه شباهتی چه اصالتی/بلغ العلی به کمال تو کشف الدجی به جمال تو/به تو و قشنگی خال تو صلوات هر دم و ساعتی
-
بر چهره دلگشای مهدی صلوات/بر قامت دلربای مهدی صلوات/تا پرده ز رخ گرفت قدسی نفسان/خواندند به رو نمای مهدی صلوات/یوسف ز تماشای تو دل باخته است/جبریل زحسنت علم افراخته است/نرگس چو نظر کرد به تو دید رخت/از بوسه عسکری گل انداخته است/دل شد ز غم هجر تو یک دریا غم/روزی من امروز غم و فردا غم/یک سال دگر گذشت از غیبت تو/باید چه کنم جشن بگیرم یا غم/ای وارث ذوالفقار مولا برگرد/ای نور دو چشم آل طاها برگرد/ما شعله به شعله سوختیم از غم یاس/ای منتقم حضرت زهرا برگرد
-
بال مارا به آسمان ببرید/تا افقهای بیکران ببرید/از همین فاصله دخیل مرا/به حرمهای مهربان ببرید/مسجد کوفه گر نشد قسمت/تا حوالی جمکران ببرید/سحری ابن مهزیار مرا/محضر صاحب الزمان ببرید/عرض تبریک چشمهای مرا/سمت بانوی بی نشان ببرید/برتو ای آفتاب و آب حیات/تا ظهور تبسمت صلوات/هرکه از کوچه ی تو رد نشده /معنی عشق را بلد نشده/ای شمالی ترین ستاره هنوز/چشم نورانیت رصد نشده/بی تو توحید چشممان شرک است/قل هوالله ها احد نشده/رد پایت چه خوب پاسخ داد/راه سلمان شدن که سد نشده/ای مسیحا نفس نمی آیی؟/تا نفس هایمان جسد نشدهبرتو ای آفتاب و آب حیات/تا ظهور تبسمت صلوات
-
کشتی برده فروشان/ ز ره دور عیان است که بر عرشه آن/ بانوی ملک دو جهان است/ بگو فخر زنان است/ بگو مادر مولای زمان است/ بود منتظر مقدم او بشر سلیمان که به عنوان کنیزش بخرد/ تا ببرد بر ولی قادر منان، حسن عسکری آن یازدهم اختر تابان ولایت/ به کف بشر یکی نامه از آن شمس هدایت/ که ز اسرار خدا داشت حکایت/نگه دخت یشوعا چو بر آن نامه بیفتاد/ قرار از کف خود داد و ببوسید و روی چشم نهاد و/ گل لبخند به لب گفت که: این نامه یار است/ خطش را خبر از وصل نگار است/سپس گفت که: ای بشر مپندار کنیزم/که زده فاطمه گل بوسه به پیشانی و/ خوانده است عزیزم/شرفم بس که عروس علی و فاطمهام/ داده خداوند به من این شرف و قدر و بها را/منم از نسل یشوعا که همان دختر شاهنشه رومم/ چه بسا ماه و نشانی که ز عزت همه بودند کنیزم/ چه بسا سرو قدانی که به محفل همه بودند غلامم/ دو پسر عم که مرا شیفته بودند و ز من خواستگاری بنمودند/ کشیشان همه انجیل گشودند/یکی را به سر تخت نشاندند/گل و لاله فشاندند/که داماد نگونبخت به کام اجل خویش نگون شد/ ز سر تخت شب آمد/به سر دست و قضا چشم مرا بست/که در عالم رویا نگه افتاد مرا بر رخ زیبا پسری/ نخل شرف را ثمری، صنع خدا را اثری/ دیده به ماه رخ زیباش گشودم/ ز کفم رفت همه بود و نبودم/ که ندا داد رسول مدنی احمد خاتم که: الا عیسی مریم/ چه شود دخت یشوعای تو را بر پسرم عقد ببندم/ لب حانبخش گشودند/ یکی خطبه سرودند و مرا عقد نمودند بر آن شمس ولایت/ که عیان دیدم از طلعت نورانی او روی خدا را/چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی بود/ ولی حیف که بیدار شدم/سخت گرفتار شدم/ شب همه شب در تب و در تاب شدم/ شمع صفت سوختم آب شدم/ تا که شبی فاطمه آمد ز ره لطف به خوابم/ نگهی کرد به چشمان پر آبم/ به ادب بوسه به دستش زدم و روی قدمهاش فتادم/ ز فراق رخ جانان به شکایت دو لب خویش گشودم که: به دادم برس ای عصمت دادار و دودم/ غم دوری گرامی پسرت کشت مرا/ فاطمه فرمود: چگونه پسرم پیش تو آید/ به تو این بخت نشاید/ مگر آیین نصاری بگذاری/به اسلام بیاری سرتسلیم و رضا را/من در آن عالم رویا/لب جانبخش گشودم/ به خدا و به رسول و به علی بود درودم/چو شهادت به لب آوردم و اقرار نمودم/گل لبخند به گلزار رخ فاطمه دیدم/ که گشود از کرم آغوش و/ مرا در بغل خویش گرفت و/ به رخم بوسه زد و گفت: از امشب تو عروس منی
تاکنون نظری ثبت نشده است.