- 145
- 1000
- 1000
- 1000
کیستم من دُر دریای کرامت
مرثیه خوانی شهادت حضرت رقیه (س) با صدای سعید حدادیان، سال 1389
متن شعر:
کیستم من در دریای کرامت
ثمر نخل امامت
گل گلزار حسینم
دل و دلدار حسینم
همه شب تا به سحر
عاشق و دیدار حسینم
سر و جان در کف و
پیوسته خریدار حسینم
سپهم اشک و علم و نالهو
در شام علمدار حسینم
سند اصل اسارت
که درخشید به تومار حسینم
منم آن کودک رزمنده
که بین اسرا یار حسینم
منم آن گنج که در دامن ویرانه
یگانه در شهوار حسینم
روز عاشور که در خیمه
پدر از من مظلومه جدا شد
به رخم بوسه زد و
اشک فشان رو به سوی معرکه کرب و بلا شد
سر و جان و تن پاکش
همه همه همه تقدیم خدا شد
به ره دوست فدا شد
حرم الله پر از لشکر دشمن شد و
چون طائر بی بال پریدم
گلویم تشنه و با پای پیاده
به روی خاک دویدم
شرر از پیرهنم شعله کشید و
ز جگر آه کشیدم
که سواری به سویم تاخت و
با کعب سنان بر کمرم زد
به زمین خوردم و خواندم
به دل خسته خدا را
شب شد و عمه مرا برد سوی خیمه و
فردا به سوی کوفه سفر کردم و
از کوفه سوی شام بلا آمدم و
در وسط ره چه بلاها به سرم آمد و
یک شب ز روی ناقه زمین خوردم و
زهرا بغلم کرد و
سرم بود روی دامن آن بانوی عصمت
به دلم شعله آهی
که عیان گشت سیاهی و
ندانم به چه جرم و چه گناهی
به جراحات جگر
زخم زبانش نمکم زد
دل شب در دل صحرا
کتکم زد
پس از ان دست مرا بست و
پیاده به سوی قافله آورد
چه بهتر که نگویم
غم دروازه شام و
کف و خاکستر و سنگ لب بام و
ستم اهل جفا را
همه شب خون به دل و
اوج بلا ساحل ما شد
که همین گوشه ویرانه سرا
منزل ما شد
چه بگویم که چه دیدم
چه کشیدم
همه شب دم به دم از خواب پریدم
پس از آن زخم زبانها
که شنیدم
چه شبی بود که در خواب
جمال پسر فاطمه دیدم
چو یکی طائر روح از قفس جسم پریدم
به لبش بوسه زدم
دور سرش گشتم و
از شوق به تن جامه دریدم
دو لبم روی لبش بود که ناگاه
در آن نیمه شب از خواب پریدم
زدم آتش ز شرار جگرم
قلب تمام اسرا را
متن شعر:
کیستم من در دریای کرامت
ثمر نخل امامت
گل گلزار حسینم
دل و دلدار حسینم
همه شب تا به سحر
عاشق و دیدار حسینم
سر و جان در کف و
پیوسته خریدار حسینم
سپهم اشک و علم و نالهو
در شام علمدار حسینم
سند اصل اسارت
که درخشید به تومار حسینم
منم آن کودک رزمنده
که بین اسرا یار حسینم
منم آن گنج که در دامن ویرانه
یگانه در شهوار حسینم
روز عاشور که در خیمه
پدر از من مظلومه جدا شد
به رخم بوسه زد و
اشک فشان رو به سوی معرکه کرب و بلا شد
سر و جان و تن پاکش
همه همه همه تقدیم خدا شد
به ره دوست فدا شد
حرم الله پر از لشکر دشمن شد و
چون طائر بی بال پریدم
گلویم تشنه و با پای پیاده
به روی خاک دویدم
شرر از پیرهنم شعله کشید و
ز جگر آه کشیدم
که سواری به سویم تاخت و
با کعب سنان بر کمرم زد
به زمین خوردم و خواندم
به دل خسته خدا را
شب شد و عمه مرا برد سوی خیمه و
فردا به سوی کوفه سفر کردم و
از کوفه سوی شام بلا آمدم و
در وسط ره چه بلاها به سرم آمد و
یک شب ز روی ناقه زمین خوردم و
زهرا بغلم کرد و
سرم بود روی دامن آن بانوی عصمت
به دلم شعله آهی
که عیان گشت سیاهی و
ندانم به چه جرم و چه گناهی
به جراحات جگر
زخم زبانش نمکم زد
دل شب در دل صحرا
کتکم زد
پس از ان دست مرا بست و
پیاده به سوی قافله آورد
چه بهتر که نگویم
غم دروازه شام و
کف و خاکستر و سنگ لب بام و
ستم اهل جفا را
همه شب خون به دل و
اوج بلا ساحل ما شد
که همین گوشه ویرانه سرا
منزل ما شد
چه بگویم که چه دیدم
چه کشیدم
همه شب دم به دم از خواب پریدم
پس از آن زخم زبانها
که شنیدم
چه شبی بود که در خواب
جمال پسر فاطمه دیدم
چو یکی طائر روح از قفس جسم پریدم
به لبش بوسه زدم
دور سرش گشتم و
از شوق به تن جامه دریدم
دو لبم روی لبش بود که ناگاه
در آن نیمه شب از خواب پریدم
زدم آتش ز شرار جگرم
قلب تمام اسرا را
تاکنون نظری ثبت نشده است.