- 345
- 1000
- 1000
- 1000
در ورق گل بخوان به خط زبر جد
مرثیه خوانی شهادت حضرت اباالفضل العباس (ع) با صدای محمود قاری زاده کاشانی، سال 1387
متن شعر:
در ورق گل بخوان به خط زبر جد
شد دو علم رایت رسول مسدد
زان دو علم شد جهان چو خلد مخلد
بیرق نصر ومن الله محمد
پرچم گل رنگ دلربای ابوالفضل
کیست ابوالفضل آسمان فتوت
حافظ گل های گلستان نبوت
قلزم جود و سخا سپهر مروت
خواست دهد تا به خلق درس اخوت
ور نه به جا بود دست های ابوالفضل
احمد و حیدر به چهره هر دو شبیهند
مدح چه خوانم که هر دو عین مدیحند
گر چه نگارندگان به قول صریحند
خیل بنی هاشمی تمام ملیحند
لیک بود ماهشان لقای ابوالفضل
تا به کی ای دل به کنج غم بنشینم
غنچه ای از گلشن مراد نچینم
روضه معشوق را چرا نگزینم
گلشن فردوس را به چشم ببینم
در حرم و صحن با صفای ابوالفضل
چون به فرات آمد آن جوان دلاور
خواست لب خشک را ز آب کند تر
آمدش از تشنگان خیمه به خاطر
مشک پر از آب کرد بهر برادر
همت و غیرت بین وفای ابوالفضل
غم به غمش بهر شاه تشنه فزون شد
آب ننوشید و از شریعه برون شد
چشمه چشمش ز اشک چشمه خون شد
تیغ به کف حمله ور به فرقه دون شد
کرب و بلا گشت کربلای ابوالفضل
خست و گسست و شکست لشگر کین را
کرد تهی از سوار خانه زین را
برد و به منزل رساند پرچم دین را
داد چو دست یسار و دست یمین را
گشت نگون ناگهان لوای ابوالفضل
خواست برد آب را ز بهر صغیران
دست نبودش گرفت مشک به دندان
تیر زدندش به مشک آب شد افشان
خامه خباز گفت در ره جانان
کشته شدن بود مدعای ابوالفضل
متن شعر:
در ورق گل بخوان به خط زبر جد
شد دو علم رایت رسول مسدد
زان دو علم شد جهان چو خلد مخلد
بیرق نصر ومن الله محمد
پرچم گل رنگ دلربای ابوالفضل
کیست ابوالفضل آسمان فتوت
حافظ گل های گلستان نبوت
قلزم جود و سخا سپهر مروت
خواست دهد تا به خلق درس اخوت
ور نه به جا بود دست های ابوالفضل
احمد و حیدر به چهره هر دو شبیهند
مدح چه خوانم که هر دو عین مدیحند
گر چه نگارندگان به قول صریحند
خیل بنی هاشمی تمام ملیحند
لیک بود ماهشان لقای ابوالفضل
تا به کی ای دل به کنج غم بنشینم
غنچه ای از گلشن مراد نچینم
روضه معشوق را چرا نگزینم
گلشن فردوس را به چشم ببینم
در حرم و صحن با صفای ابوالفضل
چون به فرات آمد آن جوان دلاور
خواست لب خشک را ز آب کند تر
آمدش از تشنگان خیمه به خاطر
مشک پر از آب کرد بهر برادر
همت و غیرت بین وفای ابوالفضل
غم به غمش بهر شاه تشنه فزون شد
آب ننوشید و از شریعه برون شد
چشمه چشمش ز اشک چشمه خون شد
تیغ به کف حمله ور به فرقه دون شد
کرب و بلا گشت کربلای ابوالفضل
خست و گسست و شکست لشگر کین را
کرد تهی از سوار خانه زین را
برد و به منزل رساند پرچم دین را
داد چو دست یسار و دست یمین را
گشت نگون ناگهان لوای ابوالفضل
خواست برد آب را ز بهر صغیران
دست نبودش گرفت مشک به دندان
تیر زدندش به مشک آب شد افشان
خامه خباز گفت در ره جانان
کشته شدن بود مدعای ابوالفضل
تاکنون نظری ثبت نشده است.